لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

فیلترچی

تف تو روی شرف نداشته اش...!

.

.

.

خودم ننوشت:


"چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم"


"تو را به خدا بگذار هرکسی هرچه دلش خواست لااقل به خواب ببیند"

.
.
.
دلم برای نداشته هام عجیب تنگ شده!!! 
چیزهایی که هیچ وقت نداشتمشون..
.
.
.
کبودی بازوها به خاطر زمین خوردن از بین می رن
دردِ فشار بازوهای یک زن نه به خاطر عشق که به خاطر هوس یک مرد هیچ وقت از بین نمی رن!

.
.
.
چه احمقانه فکر می کردم همه چیز به قبل برمی گرده
و برنگشت..
.
.
.
.
"مانیز روزگاری، آری ما نیز روزگاری" نوشت:
کمتر ز چوبی نیستی
حنانه شو
حنانه شو
.
.
.
پی نوشت: عجیب درد می کنه!