لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

بغض بیخ گلو

      

 

 

لبالب خامشی 

پندارم از آن است  

که راهم تنگ و باریک است  

صدایم خامش و مبهم  

که این تشنه به کام هیچ دریا نیست 

شب است و بس دراز است این 

و گویی این چنین بخت من از خوابش به بیداری نمی پاید 

شبی بی نور و ظلمت پوش 

واین شیون کجا دارد که چندی باز بیاساید 

می خواهم

که هر چه کین و نفرت هست  

به دست باد بسپارم  

که تا شاید فراموشی 

کند چاره به این بیچاره ی گم نام 

ولیکن کوششم بی فایده 

بادی نمی آید 

نظرات 3 + ارسال نظر
صابر سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 03:54 ق.ظ http://www.sabercity.blogspot.com

سلام دوست خوب وبلاگ خوبی دارید برایت آرزوی موفقیت میکنم.

www.sabercity.blogspot.com

ماشنکا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 06:34 ب.ظ http://remind.blogfa.com

می خواهم

که هر چه کین و نفرت هست

به دست باد بسپارم

که تا شاید فراموشی

کند چاره به این بیچاره ی گم نام

ولیکن کوششم بی فایده

بادی نمی آید



عالیه..

:)
یعنی بالاخره کی وقتشه که باد بوزه؟!!!!!!

میثم سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 10:01 ب.ظ


اینقده باید برییییییی (نمیرا و نایستا) که همه چیزا جا بمونن

سعی می کنم یعنی باید سعی بکنم.
«ولیکن کوششم بی فایده»
سخته خیلی سخت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد