آدمیزاد است دیگر گاهی سینه می دهد جلو لاف می زند که مثلا دلش میخواهد تنها باشد، دستش مال خودش باشد، دستش توی دست خودش باشد، اصلا دستش بند دست کسی نباشد، آزاد باشد، که دستش خالی باشد از "هرچیز" ، از "هر کس". که مثلا دستش همدمای دست دیگری نشود. دستش اگر سرد، اگر گرم ، همدمای دل خودش باشد. که مثلا دلش میخواهد تنها باشد .تنهای تنها...اگر روزگارمان خوب نمیگذرد اگر دستمان تنها مانده تقصیر روزهامان نیست، تقصیر همین فکرهاست تقصیر همین حرفها، همین سینه دادن جلو و لاف زدن ها. حالا شما بیا هی قصه بگو خودت باش، هی داستان بگو از توانستن ها، از تنها بودن ها و قادر بودن ها، هی قصه بگو از خودت که چه خود با دل و جرئتی هم بوده و چه تنهایی از پس هر کاری بر آمده، اما ته دلش هر آدمی، دلش میخواهد یکی بیاید دستش را بگیرد بیبهانه..
«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)
برای اولین بار یک چیز قشنگ تو این وبلاگا دیدیدم
خانم خاموش
اگر روزگارمان خوب نمیگذرد اگر دستمان تنها مانده تقصیر روزهامان نیست
قشنگ