لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

پرویز شناسی ۳

خلاصه... 

خلاصه که نه, حسابی سرتان را به درد آوردم با این حرف ها. البته اگر تا الآن حوصله تان سر نرفته باشد و ول کن ماجرا نشده باشید 

بنده عاداتی دارم که مختص خودم است. این که وقتی کتابی دستم بیاید و زیاد نشناسم نویسنده را به دنبال مقدمه نمی روم که می دانم اگر این نویسنده آدمی آبکی باشد, مقدمه اش از خودش و کتابش آبکی تر است و اصلا صرفه نمی کند که بروی سراغ مقدمه. پس می روم سر متن اصلی کتاب و اگر خوشم آمد بعدتر ها می روم سر مقدمه و پیش گفتار و پس گفتار و دیگران گفتار در مورد وی. و اگر هم که بشناسمش و بدانم که آدم حسابی است اصلا مقدمه نخوانده سراغ کتابش نمی روم. 

حالا این کتاب (کتاب کاریکلماتور پرویز شاپور) شده بود جزو دسته ی اول. یادتان که هست اسم پرویز شاپور را خواندم و آشنا بود برایم اما نشناخته بودمش و برای همین یک راست رفتم سر اصل مطلب و مقدمه را بی خیال گشتم. بعدتر که به مخم فشار آوردم و طی تحقیق های فراوان و مشقت های نکشیده, افتخار آشنایی دوباره را به دست آوردم, یک دل که عاشقش شده بودم, صد دل عاشقش گشتم! بنابراین سری به مقدمه و دیگران گفتار هم زدم. آن جا با سبقه و عقبه اش آشنا شدم و از آن جا که برایتان از یار غار خودم تعریف کرده بودم و گفته بودم این حافظه ی درب و داغون «یار همیشگیمان» چه قدر داغون تر از خودمان است, الآن درست حسابی حرف ها و نوشته ها را یادم نمی آید که چه بود و چه شد! فقط یادم است که انگار ژورنالیستی چیزی بوده است و در مجله ی گل آقا کار می کرده است (وقتی که آقای گل آقا هنوز در قید حیات بوده اند) و انگار تا زمان حیاتش (پرویز را می گویم) کتابی چاپ نکرده است و بعد از مرگش رفقایش (عمران صلاحی, که کتاب اولین تپش های عاشقانه ی قلبم را هم او گردآوری کرده بود) این کتاب را از جملات قصار آقای شاپور که به یادگار مانده بود به چاپ رسانده اند. ماشاا... هزار ماشاا... که چه قدر هم جمله است. اصلا سرت گیج می رود که به یک صفحه اش فقط نگاه کنی! نه آن که بخوانیش. و بنده به همه ی این اوصاف نشستم خواندم یک به یک و مثل آدمهای بییییب یاد داشت برداری نکردم و حالا مجبورم دوباره آن کتاب را بردارم و از اول همه ی همه ی آن جمله ها را بخوانم و تکراری هایش را هم تحمل کنم که جمله های دل انگیزش را مثل یک عدد دستگاه کامپیوتر بکشم بیرون و برای خودم یادداشت کنم تا هر بار بروم سراغش و حسابی کیف کنم! حالا بماند که در این دیگران گفتار هر بار که به اسم همسر آقای شاپور (فروغ) اشاره ای می شد چه دشنام هایی که حواله یار غار خود نمی کردم و لعن و نفرین هایی که نثارش!  

به شما هم توصیه می کنم بخوانیدش که خواندنی ست 

 

پی نوشت: پست بعدی  اختصاص می یابد به جملات شاپور و بعدی هم عکس هایی از او! گفتم که اگر حال نداشتید نخوانیدشان و نبینیدشان! 

 

پ ن: این پست من سوسکم هم پیام بازرگانی بود :)