موج وحشی درون سینه ام
می کشاند این خموش خسته را
به روی صخره، سنگ
سنگ های وحشی جنون
صخره های سنگی کنار
باز هم به حال خود گریستن
ریسمان جامه از درون
به روی دست و پا و سینه ریستن
آخ چه خسته ام
خسته از دورویی نگاه
خسته از خون بسته ی گناه
از همه درد های سینه ام
دردی از فروغ دیده ام
بی پناهی دوباره ی مردم بی گناه شهر را
نوش دارویی ز جنس زهر را
داد می زند
فریاد می کشد
بی داد می کند
ای قبور سردتان پناه کودکانتان
ای کسان بی کسان طفل های درد
این که داد می زند منم
من چگونه تاب آورم
دیدن فضای جنگ را
جنگ بی دفاع
جنگ موشک و گلوله و دروغ را
رو به دست خالی و حقیقت نگاه بی فروغ را
این منم که قاضی ام درون
این شما که متهم به خون
شکوه دارم از شما
تا به حال دیده اید چگونه یک نفر
خالی از شکایتی
که درد می کشم
درد می کشم
درد می کشم
به بسترش پناه می برد
به چشم کودکان بی گناه خود
نگاه می کند
کسی که آتشی درون سینه اش
به شعله می کشاند این نگاه را
باز هم لبش گشوده می شود
نی به شکوه و عزا
نی به زاری و صدا
برای کودکان خود
هزار درد را
به پشت خنده اش پناه می دهد
این جفاست
نهایت ظلم های بی نهایت شماست
این من و شما
حکم را چگونه بر زبان بیاورم؟
این همه گناه چگونه نیست می شود؟
با کدام قضاوت
باکدام صدور؟
من چه می توان بگویم؟
آخر این شما و این دریغ ودرد
این صدای خفته ی خموش و سرد
گذشتم از قضاوتم!
متهم شما
قاضی ظلم ها ی بی دریغتان شما
چه حکم می کنید؟
زنده کردنِ کودکانِ مادران؟!
وه اگر جانتان به دست من
می دمیدمش درون جسم های سرد زیر خاک
تا دوباره زندگی کنند...!
سلام شرمنده گشتیم :)
معذرت واسه مفقودالاثر شدن
شعر بلند و خوش وزنی بود، مرسییی :)
--------------------------------------------
1. سرم شلوغه
2. مزرعه عشق رسید به قسمت دوم، این قسمت رو نمی خوام خراب کنم، و نمی خوام متاثر بشه از نوشتن سهراب ی تر ! واسه همین سهراب ی تر رو هم آپ نکردم
3. خیلی به هم ریخته ام، نمی خوام چیزی بنویسم که درون مایه اش با پریشانی خودم آمیخته باشه، اینقدر به هم ریخته ام که بعضی وقتا واسه یه کلمه که یادم نمیاد مدتها فچ میکنم :(
4. این قسمت دوم رو هیچ قندپهلویی واسش نمی ذارم، هر کس خواست، خب بپرسه :) و با بازخوردی که از اینکار می گیرم می خوام حرفایی که زده بودم رو ثابت کنم . . . حداقل به خودم
مرسی :(
بلند بود نمی خواستم هم دو تیکه بشه.
چشم می پرسیم.
ما هم مرسی ولی با لب خندان :)
می خوام بگم، آره ما رسممون اینه !
اگه نظر برای پست پایین بود:
خوب رسم داریم تا رسم
از پست پائیینی به ارث گرفتم چسبوندم به حرف خودم که چی رو می خوام اثبات کنم، اثبات می کنم رسممون رو
توی مدرسه همیشه از خودم می پرسیدم چرا هندسه امون فقط اثباتیه؟! در صورتی که فقط کاربرد مهمه.
حالا به این رسیدم هم کاربرد مهمه هم اثبات. هر دو باهم...
یه وقت نکنه از اون طرف بوم بیافتیم
به هر حال...
باز هم می گم هر دو باهم
من یه نظر داده بودم
نداشتی یا خودت تایید نکردی ؟
من ماهی سیاه کوچولو نیستم سر به سرم می زاری ها.
آیکون ارادت برای ماهی سیاه کوچولوی عزیز
اهه... اهه... صدا می رسه؟ با کمی حالت فریاد و افتخار الکی و همون آیکون خود بزرگ بینی الکیِ مجدد: "من خاموشم...! Did you understand? "
........
به خدا خودم هم دوست ندارم تأیید نظراتم فعال باشه اما به قول ماشنکا، بنا بر خیالات بعضی از افراد (کافر همه را به کیش خود پندارد) مجبور به این کار شدم. :( ، که این هم موجب دیگران آزاری رایانی می شود
ای دیگر آزار مرا میازار :)
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده بخون حضرت هابیل
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود.
بعد، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت!...
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند!
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند...
زیبا
پر درد
ماندگار
و پر از احساس بودن و تنها نماندن
....
.
.
.
.
.
.
البته با تاخیر ولی اخه باید می گفتم وامشب وقت کردم