لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

دعا در حق خاموش

دو روز از تعطیلات رفت و من هنوز اندر خم یک کوچه به سر می برم!

یک دنیا کار ریخته رو سرم اما حس و حال نیست که نیست

دو تا ازدرس ها بدون این که تدریس بشه امتحان گرفته می شه (امان از این استادها) و من حتی کلمه ای از کتاب هاش رو نخوندم

یه تحقیق و سه تا پروژه که هیچی ازشون سر در نمیارمرو سرم ریخته که بیشتر نمرات درس ها از همین هاست و این یعنی بد بختی به توان n

تازگی ها هم که وبلاگِ کتابهایی که می خونمِ محسن رو پیدا کردم و خیال دارم بعضی از این کتاب ها رو بخونم! (چشمم روشن)

بعد بی خیال بی خیال تا نصفه شب بیدارم، تالنگ ظهر می خوابم و بقیه روز رو هم که مثلآً خواب نیستم در حال چرت زدن و خماریم!

یه این می گن زندگیِ ...

بگذریم فکر کنم تنها به دعا احتیاج دارم:

پس دست در دست هم دهید و برای بیچارگی خاموش چاره ای بیاندیشید و دعایی بفرمایید لطفاً

نظرات 6 + ارسال نظر
رایان پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 07:13 ق.ظ


الآن این یعنی چه؟
1- هنگ کردی و به من هم حق می دی هنگ کنم
2-از بس دعا کردی سرت داره گیج می ره
3- نظر خاصی نداشتی و همین جوری محض اظهار وجود بود
4- هر سه مورد
5- هیچ کدام

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 01:19 ب.ظ

عجب زندگی سرشاری درست کردی خاموش جان!

من دوران دانشجویی هم به کتاب خوندنم می رسیدم و هم درسهام و این طوری حتی یک سال زودتر از بقیه دفاع کردم. :))
چون برنامه ریزی برای درس خوندن هیچ وقت ازم جدا نبوده

دارم بهت می گم، شما برای درس خوندن به دعا نیاز ندارید. فقط یه برنامه ریزی دقیق می خوای. امتحانش کن

مرسی از راهنماییت ماهی سیاه کوچولوی عزیز
یادش به خیر سال کنکور خودم استاد برنامه ریزی بودم.
اما حالا فرق کرده. رشته ی من رشته ایه که همه ی رشته هایی رو که ریسیدی پنبه می کنه. (این هم از جناس)
مثلا برنامه می ریزی خوب این کاری که یارو گفته یه ساعت فوقش هم دو ساعت وقتت رو می گیره، بعد می بینی نه باید نه تنها از برنامه و کتاب و چیزهای محبوبت بزنی، که باید از خوابت از خانواده ات از وبلاگ و هزارتا چیز دیگه هم صرف نظر کنی. آخرش وقت کم میاری.
ما زیاد با کتاب سر و کار نداریم که بگم آره مثلا این فصل رو توی یه ساعت تموم می کنم، خوب ده فصله پس ده ساعت کافیه. بینش هم این قدر استراحت و وقت آزاد برای آزادی و بَه بَه و چَه چَه، چِه برنامه ی عالی ای.
توی این رشته باید سگ دو بزنی و آخرش استاد برگرده بگه نه این اون جور که من می خوام و سلیقه ی من می پسنده نیست!!! بعدش هم با یه حرکت دست هر کاری رو که کردی نابود کنه :( و بگه دوباره و دوباره و دو باره...!
اینه که برنامه هم به من کمک نمی کنه شاید از عالم غیب یه فرشته ای چیزی بیاد به دادم برسه از اونایی که یه حلقه بالای سرشه و چهارتا ستاره هم همراهش!
البته با همه ی این اوصاف رشته ام رو دوستش دارم و بازم می رم جلو و جلو و جلو تر... این بار که به دعا نیاز دارم؟!!! :))
البته کم کم آدم یاد می گیره با اوضاع چه جوری کنار بیاد.
من تا حالا برای کتاب و فرمول و تست و از این جفنگیات باید برنامه ریزی می کردم حالا برای ساختن و خراب کردن و دوباره از نو ساختن...

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 04:36 ب.ظ

عزیزم، من فقط یه چیزو می دونم. خواستن توانستنه. کار غیر ممکن وجود نداره. من هر وقت در کاری شکست می خورم، اول از همه خودمو مقصر می دونم و نقشمو بخاطر کم کاری می پذیرم.
خانومم، درس منم از نوع نشستن و فصل به فصل حفظ کردن نبود. ما حتی استاد به عنوان رفرنس به ما می گفت، اینترنت! یعنی هر چیزی که در رابطه با موضوع باشه و در اینترنت ذکر شده بود، احتمال سوال داشت. برای هر مبحثی هم ناچار به ارائه کنفرانس بودیم و امتحانمون هم به قدری وحشتناک بود که استاد از ترس پس افتادن ما، برامون سفارش چایی و شیرینی مابین امتحان می داد! حین انجام پروژه اصلیم هم من مابین 2 شهر در رفت و آمد دایمی بودم تا بتونم از کلاسهای دانشگاههای دیگه هم برای بهتر انجام دادن کارم بهره ببرم. آخرش هم روی 10 موضوع مختلف سرچ وسیع کردم و 6 ماه وقت گذاشتم تا بتونم در غیاب احساس مسئولیت استادم که رئیس دانشگاه بود و برام وقت نمی گذاشت، موضوع مناسبو پیدا کنم. از صبح تا 11 شب می موندم دانشگاه کار می کردم و چون کارم بررسی روش حذف آلایندگی، رنگی به نام متیلن بلو بود، خودمم بلو لیدی شده بودم و دستام و کل لباسام آبی آبی بود. بعد کار عملی، بررسی و پیدا کردن مدل پیش بینی کارم با برنامه ای بود که از اینترنت دانلود کرده بودم و کمتر کسی در دانشگاههای ایران اونو بلده و تنهایی اونو رمزگشایی کردم تا بتونم دیتاهامو تحلیل کنم. کمتر از یک ماه پایان نامه و دو مقاله نوشتم و پس از دفاع هم باز در آزمون بعدی رتبه اولو کسب کردم و با اینکه حقم ضایع شد، باز هم از تلاش نایستادم. و هنوزم در حال تلاشم.
ببین ماهی سیاه کوچولو اینا رو بهت گفت تا فکر نکنی مشکل فقط مختص تو هست. یادم نمی یاد هیچ وقت هیچ چیزی رو به دعای صرف محول کرده باشم. اگرم دعا کردم گفتم خدایا به من تلاش بیشترو اعطا کن تا از ثمره تلاشم به هدفم برسم

اوه عزیزم خسته نباشی،دست مریزاد، ادامه بده. ادامه ادامه...
این پست به عنوان یه دردِ دل بود فقط همین. خدایی نکرده نمی خواستم به کسی بر بخوره. من هم می گم من تلاش می کنم شما دعا کنید. باشه بابا اصلا دعا نکنید، من می مونم و ... :(
راستی من اصلا نمی دونستم رشته ی شما چی بوده؟ ولی نه انگار یه بار گفتی شیمیست هستی رشته ی سختیه با اون تجربه ای که از دبیرستان دارم واقعا آدم باید توش مخ باشه. مستثنی ها و فرمول ها و خیلی چیزای دیگه رو که حتی با یادآوریش هم هنگ می کنم!
موفق باشی خانوم شیمی دان ;) هوای ما رو هم داشته باش

رایان پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 10:05 ب.ظ


اون آیکون یعنی همونی که اول گفتی!!
حق داری هنگ بکنی که ظاهرا کردی

تازشم! من فهمیدم رشتت چی هست!!
آیکون رایان تیز !

آفرین!
آیکون یه آدمی که خودش رو لو می ده اما نه برای همه کس تنها برای رایان تیز.
اما می دونم چی فکر می کنی ولی اون نیست! شرط می بندم

محسن پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 10:46 ب.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

همه چی رو تلنبار کردی برای این چند روزه امتحان؟ امتحان را باید همیشه در ذهن داشته باشی. فرض کن هر روز فرداش امتحان داری ولی یکی دو صفحه سخت نیست اصلن. تازه کتاب هم میتونی بخونی. فیلم هم میتونی ببینی. دیگه نمیدونم چه می توانی بکنی.
پاسخ کامنتت را دادم. چند روزی نبودم و بازهم چند روزی نیستم. مربوط به امتحانانی است که اینروها دارم میدهم. امتحاناتی که تمام نمیشود. هیچ وقت تمام نمیشود. تازه میگویند بعد از مردن هم همان شب اول دو تا ملک می آیند و ازت امتحان می گیرند. اونو دیگه باید چه کرد. دست و پا بسته. نه تقلبی نه روی دست کسی نگاه کردنی نه چیزی. ولی یک چیز مسلمه امتحانش خیلی آسونه. بله نخیر. می گویند بیشت تفتیش عقاید است تا امتحان.
خدا آن روز را برایمان نیاورد که می آورد.

موفق باشید. پس من هم برایتان دعا می کنم (; (امتحانات این روزها رو می گم)
---------------
خدا نکند، بعد از هزار و دویست سال

رایان پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 11:30 ب.ظ


بچه مگه تو درس نداری؟
شرط هم میبندم، پیرزنو از تاکسی خالی میترسونی؟

چرا، اما داشتم سرچ می کردم هر دفعه هم اینجا سر می زدم... همین:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد