لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

خیره گی

خنده های بی دلیل!

گریه های بی دلیل!

خیره گی ها، خیره گی ها، خیره گی ها!

خیره گی ها و سکوت!

خیره گی وُ افق سرخ غروب!

خیره گی وُ علف ترد بهار!

خیره گی وُ شبح کوه درختان در شب!

خیره گی وُ چرخش گردن جغد

خیره گی وُ بازی ستاره ها!

خنده بر جنگ بز وُ گیوه ی پهن مادر

گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قنی دیگر!

خنده بر عرعر خر!

                      حسین پناهی

نظرات 3 + ارسال نظر
سبا شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 09:00 ب.ظ

:)
شرمسارم!
موقتا پراکنده هستم! با یک برنامه ی نامنظم!

خوش باشی ;)

میثم شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 10:47 ب.ظ

عجب شعر عجیبی، راستش درست سر در نیاوردم، چون خیلی کم حسین پناهی رو می شناسم و خیلی کم ازش می خونم

اما خیلی دوچ داچتم بفهممش و بفهمم که چی نوشته
و خیلی دوچ داچتم این شعر رو هم می فهمیدم

شما که این همه چیز دوست داری. چرا یکی از کتاب هاش رو نمی خونی زیاد پیچیده نیست فقط باید با افکارش رفیق بشی، همین.
راستی دیلیتت کردن یا دیلیت کردی؟!

رایان یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 10:01 ب.ظ

گریه بده
خنده خوبه!

گریه ی بی دلیل چی؟!
خنده ی بی دلیل هم خوبه! هان؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد