لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

باور پوسیده

می دونی اینجا چه خبره؟ دلم رو می گم! می دونی چه قدر افکار با دلیل و اثبات و برهان دارن توش وول می خورن؟ می دونی اگه می گفتن این ها همه یه خوابه، همه ی این دلیل ها و منطق ها، چه قدر دلم خنک می شد؟ من می خوام وجود خدا رو بی دلیل بی دلیل خودم با چشمای خودم با احساس خودم حسش می کردم!
 

دلم می خواد یه پست بلند بنویسم که چه قدر افکارم پوسیده شده! چه قدر خوب بود اگه راحت می نوشتی که دوست داری تا ته کوچه ی شک بری و خودت با پای خودت برگردی. اگه راحت داد می زدی من می خوام به اونی که می گن هست همه جای همه جا یه جور دیگه برسم!

 

دور شدم از همه ی اون باورهایی که باید باورم باشه !

نظرات 1 + ارسال نظر
میثم دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 01:17 ق.ظ

می بینم که بانو به نزدیکی سکو آمده اند :|
عشقی که حافظ ازش می گه، تو مرحله اول ناباورانه پرپر میشه، بعد باید جهان بینی کنی، عرفان بدون فلسفه ناقصه
قال میثم :
اون جا، جای آدمایی که تنها میرن، نیست

به قول سهراب :
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قدقامت موج
و . . .

باید با یه دنیا بری سراغش،
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
+
تکنوازی

پس واسه چی ، سر غمش در دهن عام افتاد ؟؟؟

نمی گم خاموش الان کجاست، من مال این حرفا نیستم، اما اگه دیدی که این چیزی که گفتم بهت می خوره پس . . .
دیگه بقیه اش با خودت :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد