اومدم که بگم: "همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما یه دفعه... بمب!!!! همه چیز خراب شد" اِا ِا ِا ِ... اصلا چرا دارم این چیزها رو می نویسم
اومدم که بگم: "دوست داشتم همیشه همون جوری که هستم باورم کنن، باورم کنه..." نه این هم نبود خوب، یه جور دیگه می گم
اومدم که بگم: "داشتم اعتماد می کردم به همه کس و همه چیز اما یه اتفاق ساده ی کوچولو دیوار اعتمادم رو ..."بگذریم
اومدم که بگم: "چه قدر دوست دارم وقتی همه جا و همه روز، مجبورم تو چشم نامردا نگاه کنم، به راحتی دستهام رو بالا می بردم و تمام قدرتم رو یه جا و یه لحظه جمع می کردم و ... این بارهم... نه نشد، نمی شه!
بهتره چیزی نگم، همین خیالات رنگین!!! ما را بس....
نامردا حتی لیاقت همون سیلی رو هم ندارن ...
یکی یه روز نوشته بود : روزگار خطرناکی ست برای دلهای کوچک بی طاقت
دلی سربلند و سری سر بزیر
ازین دست٬ عمری به سر برده ایم
وقتی داشتم این پست رو می نوشتم یه بغض داشتم، وقتی نظر تو رو خوندم مخصوصا نوشتهه رو ترکید!
خیلی وقت بود که این قدر ساده ننوشته بودی
مرسی
فقط می تونم آرزو کنم که بین این همه نامرد لا اقل یه مرد هم باشه
راستی این اتفاقات ساده کوچولو رو زیاد جدی نگیر چون خیلی سخت می شه.
قطره قطره جمع گردد وانگهی یه اتفاق پیچیده ی بزرگ گردد ;)
خیلی تلخه که اعتماد به بی اععتمادی تبدیل شه
و خیلی وحشتناک
میتونی مشتاتو نیگر داری واسه انتخابات
قراره کلی مشت بزنیم تو دهن دشمنا !!
خاموش خوب.
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
سعی کن خالی باشی از خشم. آتیشیه که اول خودتو میسوزونه بعد اگر زورش رسید طرف رو.
دیواری که سرمون بهش خورده رو نمی شه با مشت ادب کرد
به کی چی می خوای بگی که نمی شه ؟؟؟؟
می خوای من بهش بگمممممم ؟
یه چند وقته که می گی نشد بگم نتونستم . . .
چشاتو ببند و بگو
همین دیییییییییییی
ممنون به کمک احتیاجی نیست!
گذشته گذشته!
شجاعت چیز خوبی است امتحانش کن تا زمانی که توی دل ترس نروی آرامش به سراغت نمیاد و اول از همه هر کسی باید توی دل ترس رفتن رو از خودش شروع کنه ! یادت نره !!!