لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

حرف های یواشکی

چشم باز می کنم و می بینم چه قدر از همه ی آدم های خوب بیزار شده ام

واین جای تاسف است...!

 

 

پ.ن: پاسخ به نظرات داده شد 

ارادتمند "خاموش"

نظرات 16 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 01:27 ق.ظ

چند شب پیش یکی بهم گفت، می شه برام 5 دقیقه وقت بزاری؟ بهش گفتم، من واسه خودم 1 دقیقه وقت نمی زارم، تو برای خودت 5 دقیقه می خوای؟!
و عزیزکم، اون وقت متوجه شدم من دیگه حتی حوصله خودمم ندارم. خودمم شدم همرنگ بقیه ای که رنگشون برام مهم نیست..

گاهی همرنگی رو با بی رنگی اشتباه می گیرم!
ماهی سیاه کوچولوی عزیز به خودت برس و کتاب "قورباغه را بخور" برایان تریسی رو بخون (اگه نخوندی)

امید جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 02:11 ق.ظ http://whiterose.blogsky.com

سلام.
خودت چی؟ازخودت هم؟
من ازخودم بدم میاد.ولی نمیتونم ازبقیه بیزارباشم.
صداقتم نمیذاره.ازخودتعریفی شد.ولی من هم خوب نیستم

خب این مبحثش جداس
چون من نه تو دسته ی خوبام نه بدا!
قضاوت این مسئله هم بهتره بذاریم به عهده ی دیگران :)
.
.
.
مرسی

ماشنکا جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 02:43 ق.ظ http://remind.blogfa.com

از آدمای خوب چرا؟
من از آدمای دورو بیزارم....همه چی رو از ارزش میندازن...گند میزنن به همه ی کلمه ها و صفت ها ...اونوقت مجبور میشی چراغ دستت بگیری و از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

دورو که جای خود داره!

آدمای خوب...



بذار بقیه اش همین جوری یواشکی بمونه! کیفش بیشتره ;)

رهگذر جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 02:37 ب.ظ

فکر می کنی دلیلش چیه؟!!!!!!!!

دارم دنبالش می گردم!
یه چیزایی هم پیدا کردم ولی هنوز یواشکیه ;)

رها جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

دقیقا ...

شاید خوب بودن معنی اش عوض شده :)

ممنون که اومدی بلاگم..

این هم می تونه یکی از دلایلش باشه
خواهش می شه

رها جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.vahshiane.blogsky.com

ممنون..

مرسی از ممنون ;)

رویا جمعه 25 اردیبهشت 1388 ساعت 11:39 ب.ظ

من کامنت این پست رو اشتباهی تو پست قبلی فرستادم..
مطمئنی از همه ی آدم های خوب بیزار شدی؟
پس با این حساب از خودتم بیزاری؟

از خودم؟
همون جوری که به امید هم گفتم:"من نه تو دسته ی خوبام نه بدا"
نمی دونم!

امید شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://whiterose.blogsky.com

آنقدر درد درون را در دل خود ریختم
تا که خودبا درد هستی سوز خود آمیختم
تا جدا ماند من درمن زهر بیگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم
برگ زردی بودم ودر تندباد حادثات
بر تن هرشاخه بی ریشه ای آویختم

هِی... درد بی دردی رو تجربه کردی؟!

آنجل شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 07:41 ق.ظ

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید .

شاید به خاطر اینه که یه جور دیگه دارم می بینم...
ای بابا زیر زبون کشی می کنین ها، بقیه اش یواشکیه دیگه ;)

سبا شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 09:58 ق.ظ

:)
جالبه...حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم کلا آدمای بد همیشه برام دوست داشتنی ترن!
آدم از آدمای بد نمی ترسه...

:)
آدم اصلا باید از آدم بترسه، انگار تو سرشت هر آدمی این ترس رو قرار دادن

ماهی سیاه کوچولو شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 09:20 ب.ظ

آخ سبا چی گفت!!!! گاهی که نظرات این دخترو می خوندم، بهش غبطه می خورم که تو این سن این قدر می فهمه.
آره سبا راست می گه، منم هر چی کشیدم از خوبا بود. البته خوبایی که فقط ماسک خوبی داشتند. چون بدهایی که پشت نقاب خوبی مخفی نمی شن، صداقتشون در بد بودن باعث می شه که ازشون دوری کنی ولی امان از بدی که در جلد خوب فرو رفته باشه. واسه همین مولوی می گه:
چون بسی ابلیس آدم روی هست/ پس به هر دستی نشاید داد دست

وبلاگش رو نخوندی؟ از دستت رفت! حذفیده!!!!!! بی خبر! بی دلیل!!!!

اینا همون آدمای دورویی می شن که ماشنکا اشاره کرد.

رهگذر شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 11:06 ب.ظ

بچه ها کیا به این حرف اعتقاد دارن که ما خودمون رو در دیگران می بینیم؟؟؟؟؟؟؟
به این جمله فکر کنید.!!!

خودمون رو... در دیگران.
آیکون خاموش متفکر!

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 06:59 ب.ظ

هیچ وقت نتونستم یه کتاب روانشناسی رو تا ته بخونم. اصلا از نصیحت شنیدن متنفرم. سر کلاس نشستن برام غیر قابل تحمله. می دونی روحیه طغیانی من باعث شد هیچ وقت مدرسه رو تموم نکنم؟ من خودم درس خوندم و فارغ التحصیل شدم.
وبلاگ سبا رو نخوندم مثل خیلی از وبلاگهای عالی ای که دوست دارم بخونم ولی وقتم نمی زاره براشون زمانی صرف کنم.

اوایلی که با هم آشنا شده بودیم از برنامه ریزی می گفتی و مزیت های اون! شاید به همین خاطر بود که این کتاب رو معرفی کردم و فکر نمی کردم که واقعا از این جور کتاب ها رو دوست نداشته باشی چون من هم تحملشون برام سخته!
سبا دختر خوب و عاقل و باهوشیه. کسیه که از دوستی باهاش هیچ وقت پشیمون نمی شم :)

رایان دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

تو گوشت یه چیزی بگم؟
منهم از این آدمهای خوبی که میگی اصلا خوشم نمیاد ...
سخته برام تحملشون.

کسی که نشنید؟ ;)

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 04:23 ب.ظ

الانم از برنامه ریزی و مزیتهاش می گم. البته نه برنامه ریزی ای که دیگران واسم کنند! چیزی که برای تو درسته، ممکنه برای من مزخرفترین باشه. حالا امور عقلانی یه چیزیه که مخالفت با تجربه دیگران توش کار درستی نیست ولی احساسات برام یه چیز دیگه است. خودم باید طعمشو بچشم و اینکه کسی بهم بگه، جیزه دست نزن، راضیم نمی کنه. امروز داشتم به یکی می گفتم، من عقل کل نیستم ولی اگرم اشتباه کنم، می خوام مسئولش خودم باشم، نه دیگری که منو هل داده به جلو

[ بدون نام ] شنبه 2 خرداد 1388 ساعت 02:05 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد