لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

همه گول خوردند

خوب است که همه ی خوبی ها یک جا جمع نشده است اگر جمع جبری کنی غم ها و خوشی های هرکس به یک اندازه است اختیاری اش را نمی دانم!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
فرید دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام بر تو ای هموطن
ایا از پس مخارج زندگی خود بر نمیایید؟؟
ایا دنبال یک راه حل برای غلبه بر مشکلات مالی خود هستید؟
ما برای این مساله مشترک همه یک راه حل داریم.
درباره کمپانی پارمیس که بصورت قانونی در ایران ثبت شده چیزی شنیدی؟
میخواهی ماهی 5تا8 درصد سود بگیری؟
میخوای سرمایه هات توسط بانک تضمین بشن؟
میخواهی از درامد بازاریابی ماهانه10ها ملیونی استفاده کنی؟
و خیلی چیزای دیگه
از سایت ما دیدن کنید

رایان دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

پستتو ولش کن
بیا بریم پیش این فرید بالایی ماهانه ده ها میلیون تومان در آمد داشته باشیم!!

ببین به خاطر تو این تبلیغه رو پاک نکردم!
آیکون منت گذاری ;)

آنیتیا دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.setareye-abii.blogsky.com

اگه همه خوبی ها یکجا جمع میشد اونوقت دنیا از تعادل خارج می شد
اما اینکه برای همه همین طوره من شک دارم. همه ام در تعادل زندگی نمیکنیم. رسیدن به این وضعیت تمرین٫ صبر و زمان می خواد

گفتم که اختیارش را نمی دانم

رویا سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 01:36 ق.ظ

خوبی با خوشی و نا خوشی یه کم فرق نمی کنه؟
خوبی یعنی خصوصیات و اخلاق خوب و حسنه..ولی خوش یعنی آرامش و خوشبختی...
نیدونم...شاید اشتباه از گیرنده ی منه...

خب خوشی مگه خوب نیست؟!

شایدم اشتباه از فرستنده باشه...
مهم اینه که خوب و بد همیشه با همن!
ایضاْ خوشی و ناخوشی

ماهی سیاه کوچولو سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 11:44 ق.ظ

می دونی خاموش جان، من به ندرت اتفاقات بدو جایی ثبت می کنم. با اینکه روزای خوبی رو هم نمی گذرونم ولی اگه دقت کنی تو بلاگم از حالم نمی نویسم. بدی ها رو جبرا باید پشت سر گذاشت.

خوشی ها هم جبرا پشت سر گذاشته می شن!

ماهی سیاه کوچولو سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 07:52 ب.ظ

معلومه نتونستم منظورمو درست بیان کنم.

همه چی جبرا می گذره. حتی تمام زندگی.
ولی عزیزم اینکه غصه ها و ناخوشی ها محور زندگی بشه و بخوایم بخاطرشون کنج عزلت بگزینیم رو اصلا درست نمی دونم.
من از غم ها یاد نمی کنم و شادی ها رو بیان می کنم. فقط نزدیک ترین ها می دونند درونم چه می گذره.فقط اونایی که خودم می خوام بدونند..

خب ننوشتن ناخوشی ها جوری فرار از واقعیته البته با عرض پوزش! اما این که دیگران رو هم با خودت درگیر کنی رو من هم قبول ندارم و خیلی دوست دارم ازش دوری کنم اما یه جورایی اجتناب ناپذیره ماهی سیاه کوچولوی عزیز

رایان سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

پاک کن بره پدر جان! مرسی از محبتت.

نه بابا اختیار دارید شما جای پدر پدربزرگ ما تشریف دارین اصلا فکر کنم جد بزرگوارمان هنوز به سن شما نرسیده باشند! خدا می داند!!!!

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 13 خرداد 1388 ساعت 10:33 ق.ظ

نه عزیزم، دید من این نیست. من ثبت نکردن ناخوشی ها رو حتی در ذهن، گذر و گذشت از اونها می دونم.
البته همیشه این امکان نداره. بعضی حوادث چنان بر روحت ثبت می شه که پاک شدن ظاهریش از ذهنت، تاثیری بر نقشش تو زندگیت نداره. مثل عشق که هر چقدرم تلخ باشه، لحظه لحظه ات به یاد معشوق می گذره و نمی تونی از خودت دورش کنی..

شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد