نمی فهمم چرا دنیا چنین رنگ است
گرفتن دادِ بیدادی، با جنگ است!
که مشکل را گره کور است
که چاره جز جویدن نیست
و گِردی را به دندان های خون آشام خوب می بینم
نه با خنجر
که گردن را به نرمی، سخت می برند
نه این جا جای بدکاران
که این جا جای بی یاران
صدای من که خاموشم
در این سودا چو فریاد است!!!
"آی مردم
آی خنجرهاتان به رو بسته
ز پشت سر نیید آگه
کار از کار بگذشته..."
سلام
ممنون از پیام تبریکتون.
خوب کار از کار بگذشته پس چیزی نمیشه گفت
سلام
قابلت رو نداشت
بله مریم جان خنجر رو از پشت خوردیم همه ی همه ی کسانی که فکر می کنن و می کردن که حضور دارن و برق خنجرشون رو به رخ دیگران می کشوندن
حالا با شنیدن این فریب کاری ها درد خنجر از پشت زده شده بیشتر احساس می شه
مرسی ییییی
عالی بود. مطمئنم کار خودت بود. خیلی قشنگ هست.
خواااااااااااهش
ممنون، ممنون، ممنون
زیبا بود..زیباییش خیلی بیشتر از تلخیه مفهومش بود..
تشکر رویای گلم
وای خاموش عزیزم!
محشر بود....
مثل همیشه قشنگ و با احساس و پر محتوا!
مرسی که بالاخره بعد از مدت ها شعر هم گذاشتی..
خیلی خوبه که میتونی هر چی توی ذهنت میگذره اینقدر قشنگ و شیک بیانش کنی.
قدر خودت را بدون... ;)
تشکر عزیز
ما که قدر قدر خودمان را می دانیم اما چه فایده وقتی دیگران نمی دانند... D;
سلام رفیق
باید یک صد آفرین پایین شعرت بزنیم نوشته جالبی بود .
سلام آنجل مهربون
ممنونم شما لطف دارید
آن وقت می شود مثل انشاهای بچگی هامان با هزار ستاره... یادش به خیر... :)
واقعا قشنگه...
.
این قشنگه از اون قشنگه ها نیست خاموش جان...
.
خیلی وقت بود قصد داشتم که وبلاگت رو بخونم... و حالا که خوندم ... فهمیدم این خاموشی که همه می گن ... واقعا وبلاگش محشره...
لطف داری یامین جان
پس مطمئن باشم که فردا اسم خاموش از صندوق در می یاد ;)