لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

تمام . سر خط

همه چیز تمام شد، همه چیز بی آنکه ما بخواهیم. دنیا با کوچکیش اثبات کرد که همه چیز بالاخره تمام خواهد شد. همه ی دروغ ها و دورویی هامان، همه چیز.
شنیده ام که تو هم آزاد نیستی! و چه سخت است شنیدنش.
می پنداشتم کنار دیگری مرا از یاد برده ای اما...
شنیده ام که دلت هوای دلم را... نمی دانم. اما...
کاش تو هم می شنیدی
کاش می فهمیدی
کاش لااقل اگر می دانستی که من هم هنوز دلم هوای دل تو را دارد، دریغ نمی کردی!
همه چیز تمام شد! همه ی... ای خدااا
باورت می شود؟! من که باور نمی کنم!
من که هنوز همانم که بوده ام و چه سخت است ماندن همانی که نباید
به یاد داری؟! من که خوب به یاد می آورم!
خودم چیزی به زبان نمی راندم اما صدایم فریاد داشت.
اصلاً می شنیدی؟!
نه! گوش های تو سنگین بود و نگاه های من!
هیچ وقت نمی بخشمشان! هیچ کدام را. 

همه چیز تمام شد! لطفاً فاتحه ای بخوانید. 

 

از خاموش به حافظ: فاتحه ای برای این حس کشته شده بخوانم؟
از حافظ به خاموش: خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند/ وز زبان تو تمنای دعایی دارد 


از خاموش به شما: جواب حافظ رو نفهمیدم! کمکم کنید...!
۱-نگاه بدبینانه: حافظ خونده دیگه نمی خواد من زحمت بکشم
۲-نگاه خوشبینانه: حافظ برای خودش خونده دیده فایده نداره پس من هم نخونم به جاش دعا کنم!
۳-نگاه شما: ؟

نظرات 8 + ارسال نظر
رویا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 01:06 ق.ظ

حافظ از تو تمنای دعا داره..دعا کن همه چی خوب شه..دعا کن اوضاع طوری پیش بره که به نفع و صلاح و خوشایند تو باشه..توکل کن به خدا...

رویا جونم خسته ام به قول فروغ: "خسته ام از عشق هم خسته"

ماشنکا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 01:10 ق.ظ

وای...اون از ماهی که اونجوری اشک منو در آورد..این از تو ...چرا این روزا شماها اینجوری مینویسید آخه! فکر حال و هوای بد این روزای مارو هم بکنید تورو خدا!
من امشب اینقدر قاطی و بد و پر استرس هستم..یه چاهیه که ته نداره انگار
کاشکی بقیه خوب باشن ولی

یه چاهی که ته نداره و تو، من و ماهی سیاه کوچولو توش معلقیم
خوشحالم که این جا رو دارم و دوست های گلی مثل شما :)
و متأسفم اگه اشکت رو در آوردم :(

ماشنکا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 01:11 ق.ظ

راستی من آن لاینم
اگه هستی بیا یاهو

دیر اومدی باید برم ;)
شرمنده اما انگار من دیر رسیدم.

رایان پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 05:29 ق.ظ

یعنی حافظ فاتحشو خونده توقع داشت من و شما دیگه تو این حکایت لنگ نزنیم و بابت این لطفش خدابیامرزش کنیم. متاسفانه ما همچنان اندر خم یک کوچه‌ایم!

متأسفانه:
شرمندمون می کنید.

آنجل پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 06:59 ق.ظ

سلام روشن
سرخط رو یکبار دیگه بنویس اما اینبار خوش خط تر و با دقت بیشتر امیدوارم اینطوری یادت بره که خط قبلی یک نقطه داشت و با تمام رویاهاش تمام شد. برا شروع یک خط جدید هیچ وقت دیر نیست و من یاد گرفتم که نقطه یعنی ته همه چیزهایی که میخواستی و بهش نرسیدی خیلی سخته ولی گاهی باید از نعمت نقطه استفاده کرد زیرا برای شروع سرخط باید گاهی تلخی نقطه آخر رو تحمل کرد .

سلام پری عزیز
امیدوارم به یک "تمام ." دیگه نرسم :(

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 12:07 ب.ظ

عجب که حسمون بازم یکیه. منم می خوام برای حس کشته شده ام فاتحه بخونم. می خواستم تو بلاگ یه چیزی بنویسم ولی الان به قدری عزادار مرگ اون احساس خوبم که همه چیزم قاطیه..
خاموشم، هر چقدرم دوست داشته باشیم سفید ببینیم ولی باز دنیا سیاهه و زشت. شایدم خودم سیاه و زشتم که..
حوصله نوشتن ندارم

و اما حافظ حافظ حافظ:
حافظ می گه هنوز تمام نشده!! امیدت بر جاست..

تو "ماهی سیاه" هستی اما سیاه و زشت نیستی
ماهی ای که دنبال حقیقته از واقعیات اطرافش خسته شده
ماهی سیاه کوچولوی خوب

"امید" کلمه ای که دیگه تو دیکشنری ذهنم بی رنگ بی رنگ شده :(

سبا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.porcupine.blogsky.com

:)



:(

هر رفتنی یه برگشتنی داره. ناگزیره!

ماشنکا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 11:59 ب.ظ

آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مى‏رویم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بندیم، همه جا تاریکى است،


آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون مى‏آوریم
و تلألوء آفتاب را مى‏بینیم
زیر بوته‏ئى از برف
که این دفعه
درست از جائى که تو دوست دارى طالع مى‏شود.


(شمس لنگرودی)

ممنون :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد