شرمتان باد ای دغلکاران
سیه روزان
نام اسلامم به خون آغشته می نامید
صد شهید خفته در خاک وطن آسوده می دانید؟!
این دگر شرم است
تزویر و دگر خواهی است
این سیه روزی است
صد فریب آشکار است این
در گل آلود آشیان هاتان مگر خفتید؟!
آی برخیزید
سوزش خنجر مرا دیگر امانی نیست
فخر می دانید فریب این حکومت را؟!
لذت این فخر دامن گیرتان بادا
آی مردم
شما را بر خدا سوگند
دگر کافی است
این سکوت خفته تان، آشوب ها دارد
آی مردم خدا را بر شما سوگند
برخیزید
گیرم که در باورتان به خاک نشستم
و ساقه های جوانم
با ضربه های تبرهاتان زخم بست
باریشه چه می کنید ؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته پرنده ای در کمین
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید ؟
گیرم که می زنید
گیرم که می برید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید ؟
انتخاب نمونه ای بود
.
.
.
.
.
:(
این حجم توهین به شعور مردم واقعا شرم آوره...
لعنت به همشون که رویای ایرانی ها رو بدل به کابوس کردن.
ترسیدم فکر کردم با منی!
جالبه که همین آقا به دولت ایراد می گرفت که چرا اون موقع دانشجوها رو کشتن شما اعتراضی نکردید؟
تأسف برانگیزه :(
برای هر دو متأُسفم!
خاموش نازنین اینقدر حرص نخور و خوشحال باش که یک ایرانی توانست درجه دکترا رو در تقلب به دست بیاره ...... جای بسی خوشحالیست !!!!!!!!!!!!!!
نه عزیزم همین قدر پیروزی بس که دستشون برای ملت رو شده!!!
دیگه کسی حرفشون رو باور نداره
وب خودم که باز نمیشه (کلن بلاگفا باز نمیشه ) مجبورم پستهامو توی کامنتدونی بلاگهای دیگران بزارم!
دیروز ماملت از هفت تیر تا کارگر مجبورشدیم پیاده بریم چون آقاولیعصرسخنرانی داشتن و هواداراشوازاطراف تهران با اتوبوس جمع کرده بودن میاوردن هفت تیر پیاده می کردن و از اونجا تا ولیعصر راه پیمایی می کردن! باشعارهایی مثل «ای ول! ایول! احمدی و ایول»!!....دیروز ماتوی خیابونا تاریخ رو مرور کردیم...شعبون بی مخ ؟دیدیم فراوون...پسر بچه های ۱۴-۱۵ ساله رودیدیم که باتوم دستشون داده بودن و یه گوشه آماده باش بودن(اینو اگه خودم نمی دیدم باورم نمیشد )...دسته های موتورسوار هراز گاهی تمام خیابون رو بندمیاوردن..
ملت برای اینکه قاطی اونا نشن ازاون ور خیابون پیاده می رفتن...بین دو گروه نفرت بود..نفرت
آره دیشب تا حالا هرچی سعی می کنم باز نمی شه اما خیلی از بلاگفاهایی که این چند وقته آپ نکردن باز می شه مثل من تنها تر از تو نیستم!!!
این وب در اختیار خودت ماشنکا جونم اگه بخوای یه میل بده تا نام کاربری و رمزش هم در اختیارت بذارم ;)
khaamoosh@gmail.com
فقط جهت اطلاع از یه آمار دیگه:
"یک منبع آگاه در اتاق تجمیع ستاد انتخابات کشور فاش کرد که بر اساس آرای واقعی مردم، میرحسین موسوی رئیسجمهور منتخب ایرانیان است و تمام آرای اعلام شده از سوی وزارت کشور، ساختگی و از پیش تعیین شده است. این منبع مطلع به «موج سوم» خبر داد که وقتی مسئول ستاد انتخابات وزارت کشور اولین نتایج آرا را اعلام کرد، تنها نتایج 500 هزار رای به اتاق تجمیع ستاد انتخابات رسیده بود و آنچه از سوی کامران دانشجو اعلام شد، هیچ ربطی به جمعبندی آرا تا آن لحظه نداشت. به گفتهی این منبع دولتی، تمام 9 بیانیه وزارت کشور از قبل تهیه و تنظیم شده بود و اعداد و ارقام اعلام شده توسط یک نرمافزار جعل شده است. این نرمافزار میزان آرای اعلامی در هر مرحله را طوری بین شعبات اخذ رای تقسیم میکند که آرای اعلام شده واقعی به نظر بیاید؛ حال آنکه نتایج اکثر صندوقها و صورتجلسهها در کمیته صیانت از آرای ستاد موسوی موجود است و عدد آرای موسوی و احمدینژاد در صندوقهای مشخص قابل جعل نیست. این منبع حاضر در اتاق تجمیع ستاد انتخابات کشور در نهایت اعلام کرد که طبق آرای واقعی گردآوری شده در این ستاد، آقای میرحسین موسوی با کسب 3/21 میلیون رای معادل 2/57 درصد کل آرا رئیسجمهور منتخب ملت ایران است و نفرات بعدی به ترتیب محمود احمدینژاد با 5/10 میلیون رای معادل 28 درصد کل آرا، محسن رضایی با 7/2 میلیون رای معادل 2/7 درصد آرا و مهدی کروبی با 2/2 میلیون رای معادل 6 درصد کل آرا هستند. این منبع همچنین میزان واقعی مشارکت مردم در انتخابات را 4/37 میلیون معادل 81 درصد کل واجدین شرایط و میزان آرای باطله را نیز 600 هزار رای معادل 6/1 درصد کل آرا ذکر کرد. بدین ترتیب رئیسجمهور منتخب ملت ایران کسی جز میرحسین موسوی نیست و همانطور که آقای موسوی نیز در مصاحبه مطبوعاتی جمعه شب تاکید کردند، نتیجه متفاوتی که از سوی وزارت کشور دولت احمدینژاد اعلام شده، همانند آمارهای رئیس دولت در ایام انتخابات، دروغین و تقلبی است"
.
.
.
.
.
کمک!!! گیر کردم.یکی من رو از بین این همه آمار متضاد دربیاره!
بالاخره کدوماش رو باید حفظ کنم؟؟ (وقبلش باید باور کنم)
دیگه سنسور باورم حسابی از کار افتاده
به امید فردایی بهتر (نمی دونم بهتر چی می تونه باشه ولی می تونم امیدوار باشم)
گیج کننده است و همین طور نا امید کننده!
این که هزار حرف بشنوی و اون وقت...
همیشه حق و باطل در برابر هم بودن اما الآن به نظر من باطل و باطل مقابل هم ایستادن
به امید امیدی دیگر...
من از نگاه خسته پیران دردمند/ من از فروغ دیده طفلان بیگناه/ من از نیاز ریزش دیوارهای شهر/ من از جواب پرسش خاموش هر نگاه/ من از سحر که تیغ کشد بر درنگ شب/ من از شفق که رسم کند صحنه نبرد/ من از غریو شیهه اسبان بی سوار/ من از غبار خفته در آغوش راه ها/ من از پرنده، ابر، شکوفه، درخت، سیل، از هر چه زندگیست، حتی من از تلاش همین یاس پیرمان کامسال هم بهار به فرقش شکوفه ریخت، احساس شرم می کنم و رنج می برم..
می دونی برای چی این شعرو برات نوشتم؟
خستگی موج می زنه،خستگی از شلوغی، ازدحام و اعمال شاقه ی بعضی از انسان نما ها!
من خسته ام از این که ببینم جوونایی، اصلا نه آدم هایی دست و پا می زنن و کسی به حرفشون گوش نمی ده و کشته می شن! [ترغیب می شن به فریاد اما کسی فریادشون رو جواب نمی ده و همین ترغیب کننده ها سکوت می کنن!] کشته می شن ماهی من این ها رو دارم با بغض و اشک می نویسم! وقتی که دیوار اعتمادت از پای بست ویران بشه چیزی برات نمی مونه جز اندوه و تأسف
وقتی کسانی رو باور داشتی و بهشون اعتماد داشتی و بعد فریب می خوری از همین ها! این نهایت ظلمه!!!
ظلم!!! (باصدای بلند بخون این ظلم رو)
خسته ام ولی دست بردار نیستم! جای زخم موندگاره ماهی سیاه کوچولوی عزیز، موندگار!
و جای امیدواریه که هستند آدم هایی که حس شرم و رنج رو داشته باشن...
ممنون از همراهیت.
حالا خودت بگو!
ولی اگه اشتباه بود، زیاد ضایعم نکنی ها =)
من دیروز توی راه پیمایی بودم..باید ملت رو می دیدی...هیچ وقت اینقدر به ایرانی بودن خودم افتخار نکرده بودم...این همه آدم همه آروم و متین سکوت کرده بودیم و فقط یا دستاشون بالابود و علامت پیروزی نشون می دادن یا عکس موسوی رو بالاسر گرفته بودیم...عالی بود...چقدر همه با شعورو فهمیده..بدون هیچ اطلاع رسانی..موبایل ها قطع بود..سایت ها فیلتر....ولی همه اومده بودن..شاهکار بود...بی آبرو شدن...هیچ شعاری هم نمی دادیم ..فقط سکوت..فقط سکوت..به آزادی که رسیدیم به میله پرچم کنار خیابون عکس موسوی رو زدن و پرچم رو بردن بالا و همه شروع کردن به خوندن سرود «ای ایران»...راه پیمایی میلیونی«سکوت» بود...ایران هیچوقت چنین روزی رو از یاد نمی بره...
حیف که نتونستن همینو هم تحمل کنن...به آخرین گروه حمله کردن..کشتن...رادیوی دولتی میگه ۷ نفرو کشتن..
اینادست وپا زدن های آخره...این روزتوی تاریخ می مونه...
به دانشگاه شریف که رسیدیم دیگه ملت نتونستن تحمل کنن و شعار می دادن :
خس و خاشاک تویی / دشمن این خاک تویی
"خس و خاشاک تویی/دشمن این خاک تویی"
"خس و خاشاک تویی/دشمن این خاک تویی"
"خس و خاشاک تویی/دشمن این خاک تویی"
"خس و خاشاک تویی/دشمن این خاک تویی"
عالی بود...
دیگه هیچ وقت اجازه نمی دم هیچ کس جلوی من به این ملت توهین کنه
و من هم...
نه با مشت که با مشت!
http://ashpazbaashi.blogspot.com/
http://khordad88.wordpress.com/
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146310132
http://www.irani-azad.mihanblog.com/
خاموش عزیز من، درست گفتی
و اما حس خودم:
احساس شرم و رنجی همراهمه که حتی بیان شدنی نیست. موج مردمو می بینم و از بی اعتمادیم به درکشون احساس شرم می کنم. از ناامیدی و خستگیم از همه چیز هم احساس شرم می کنم وقتی ندای الله اکبر کودکانو بر پشت بامها می شنوم. احساس شرم می کنم که حتی برای نوشتن به من می گویند، ننویس! از آگاه بودن در برابر مسئولیتم و از ضعفم احساس شرم می کنم.. حتی از همین احساس شرم، احساس شرم می کنم.
خاموشم، لب هام، این تکه های گوشت بی حیا، می خندند ولی قلبم، این یک مشت گوشت داغ، این گواه راستین اندوهم بر اونچه بر سر ملتم اومده، گریانه..
ولی لحظات حساس، لحظات گریه نیستند و من که همیشه ساده ترین کارهامو باهم اشتباه می کنم، در چنین لحظاتی به تجربه دیدم که با نیرویی غیرارادی درست عمل کردم. شاید اگر الان هم درست عمل کنم، این احساس شرم و رنج، تبدیل به امید و آرامش بشه
"شرم، رنج، امید، آرامش"
امیدوارم ماهی سیاه کوچولو، امیدوار
عرض کرده بودم که ! این بازی ادامه دارد!
-
هرچند حس مبهمی دارم نسبت به این تقلب آشکار!
این تقلب می تونست خیلی ماهرانه تر باشه تا از این درگیری ها جلوگیری بشه...حس مبهمی به من می گه برامون نقشه کشیدن! (البته اگه این تقلب به صرف قدرت طلبی یش از حد نبوده باشه!)
شاید خواستن رو کم کنی آقای خندان و ۲۲ ملیونش باشد!!!
شاید باز هم بازی ست، بازی...
که آخرش هم پیروز ندارد
بازی کثیف