لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

حق تلخ

یک نفر اومد و رفت
کی بود و چی گفت نفهمیدم
یک نفر اومد و گفت:
"تو رو باورت دارم"
خودش هم نفهمیدش باور یعنی چی!
اگه نه محالِ من
ممکنش می کرد
یه دروغ ساده گفت
چرا من باید برم؟
چرا این جا نمونم؟
مگه قسمت می کنن حلوای تنتنایی رو
اگه حلوا شیرینه
اگه قسمت می کنن
پس چرا تلخ تلخم؟
چرا حقم نمی دن؟ 

 

 

پ.ن: خواستم یه پست غیر مرتبط با این حال و هوا بگذارم  به خاطر مه شبم برای همین شعری را گذاشتم که دو سال پیش نوشته بودم اما الآن (ساعت 12:14)که دقت کردم دیدم اولای شعر ربط خاصی نداشت اما آخرهاش:
"کمترینه ی حق ما این است که دروغ نشنویم"