این روزها
این روزهای تلخ، که اندیشه ات از تو گرفته اند، شادی لحظه ات به تو ندیده اند
این روزهای سخت، که هر چه بود را نابود کرده اند، حس اعتماد دوباره ات را مردود کرده اند
این روزهای خشک، که چشمت را به در چون چوب کرده اند، و اشکت را به لحظه لحظه ها چکیدنت سرکوب کرده اند
این روزها ی سرد، این روزهای مرگ، این روزها بوی خون همه جا را گرفته است، این روزها رنگ جنون از پرده رفته است
این روزها ، باور نمی کنم!!!!
خیلی ها سکوت کرده اند
خیلی ها سرکوب شده اند
که چی : به خاطر یه اعتماد دوباره... آخ که چه قدر سخته، آخ که در همیشه رو یه پاشنه نمی گرده!