لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

باید خواند و شنید و اگر عرضه داشت زیرش زد+

قسم دروغ که پنیر نیست همین جوری می خوری! لااقل در دلت بگو که دروغ گفتم, مطمئن باش فقط من هستم که می شنوم!*
...............
همه پشت سرشان چشم دارند و من گوش
از این گوشی که هرچه پشت سرم می گویند می شنود خسته شده ام می خواهم بکنمش بیاندازمش جلوی سگ!
..............
بازی بازی با صدای خاموش هم بازی, هی فلانی جرزنی کردی!
قانون را خط زدی یا مردانگیت را؟!
.............

تو آب روان بودی و رفتی سوی دریا
ما سنگ سفالیم ته جوی بمانیم+ 

  

 

*اون روزا وقتی می خواستیم بگیم به خدا به دروغ می گفتیم به خداش و شین آخر را در دلمان می گفتیم که کسی نفهمد قسم الکیمان را, یادش به خیر! 

 

  

+این دو+ از  هدایت بودها

نظرات 6 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 11:04 ق.ظ

اتفاقا دیروز داشتم فکر می کردم چی بدتر از دروغ گفتنه. دیدم بدتر از دروغ، حقیقته! البته حقیقتی که نصفه نیمه بیان بشه!! دروغ آخرش برملا می شه و در هر حال عذاب وجدانی باقی می زاره ولی بیان بخشی از حقیقت که برملا شدنی نیست و عذاب وجدانی نداره. فقط شنونده رو از همه حقیقت منحرف می کنه و بیان اون بخش از حقیقت که خودش خواسته نیاز به هیچ قسم دروغی نداره!

راستی به خدا اگرم همه دارن ولی ما ماهی ها پشت سرمون چشم نداریم ;)

تو هم که قسم خوردی خوشگله خانوم :)
ادامه به خدات شین که نبود هان؟! ;)

شابلوط جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 09:14 ب.ظ http://chestnut88.persianblog.ir

خیلی بلایی ! به خداش ؟؟ :))
لینکت کردم.اگه دوستنداری بیا بگو پاکش کنم

ای وای خاک عالم دیدی ؟
ما که باشیم که اعتراض کنیم؟ صاب اختیاری آبجی جونم :)

شابلوط جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 09:18 ب.ظ

ببین اسم این آقاهه پروزی شاپور واسم خیلی آشناس. کی بود؟

دارم پستش می کنم حتما بخونش.

رویا جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 10:37 ب.ظ

نظر ماهی رو خوندم..
ولی به نظر من همیشه اونایی که دروغ می گن عذاب وجدان نمی گیرن..اگه عادت به دروغ بیاد تو خون کسی خیلی پاک تر از هر صوابی جلوه می کنه

بعضی ها اصلا وجدان ندارند که عذاب وجدان بگیرند.

میثم شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام

یه بار اومدم و یه عالمه هم برات نوشتم اما منصرف شدم، اون نوشته ها مملو از مبارزه با تو بود، و این رو خوووب ندونستم چون تو در مقابل حق نیستی . تو حقیقت جو هستی، من مطمئن هستم که در آینده ای نزدیک، خاموش به حقیقت نزدیک تر میشه .
.
و اینک
نمی خواستم برات بنویسم اما یک چیز سخت آزارم میداد، سخت ِ سخت ِ سخت :( :( :(
و اون چیزی نبود جز یک نام
. شعله .
میثم نسبت به شعله احساس شاگردی می کنه، شعله استاد منه .
تو نباید چیزی از شعله می نوشتی، من سگ کی باشم که با شعله قهر باشم، من همیشه می خونمش، همیشه باهاش دوست هستم، همیشه
اگه لینکش رو حذف کردم دلیل دیگه ای داشت :(
دقیقا دست گذاشتی روی اصیل ترین دوستم، شعله بزرگ تر از اونی هستش که رفتارهای میثم توی وب های دیگه باعث بشه کوچکترین خطی به نامش برسه .
شعله برای من الگوست، شعله مثه خواهر بزرگترمه .
همه داشته هام، همه نوشته هام و تمام زندگی معنوی و منطقی و حتی فیزیکی میثم، مدیون شعله است .

خاموش جان، ازت خواهش می کنم دیگه هیچ وقت اینطوری به شعله نگاه نکن .

سلام
من هم یه بار اومدم و تمام جواب های کامنت هایی رو که بهت داده بودم خوندم, قبول دارم کمی تند رفتم چون تو هم دنبال حقیقتی و یک کدوم ما یا هردوی ما داریم راه رو اشتباهی می ریم.

من هم موافقم که با حذف کردن وب شعله میون لینک هات هیچ خطی به نامش نمی رسه.
و با حذف کردن نام هیچ کس دیگه ای :)
و فکر نمی کنم با گفتن این حرف که حذفش کردی، باعث بشه دیگران نسبت بهش دید بدی پیدا کنن! :|

ماهی سیاه کوچولو شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 01:56 ق.ظ

به خدا، به خداش نبود ;))

باشه عسیسم*
چه قسم بازاری شدها =)


* این عسیسم رو از پلامی یاد گرفتم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد