لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

کاغذ سفید

تو آمدی و خاطرات خاک خورده را ورق زدی...  

  

  

 


 

دیگر تمام شد آن زمان که باید گفت:  

به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند ... تاچند ... ورق خواهد خورد ؟   (شاملو)
 

 

دفتر را بسته ای یا؟

نظرات 4 + ارسال نظر
فارeس شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 08:07 ب.ظ http://my-memories.blogsky.com

سلام
خاطرات همیشه هست .. میشه از یه لبخند هم خاطره ساخت اونم به فکر آدما بستگی داره
من خاطراتمو مینویسم دوست داشتی بهم سر بزن
موفق باشی

سلام

مه شب یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

بنا نبود توی پست من چیزی بنویسی ایکون مه شب عصبانی


اما هنوز برای تصویر باید دفتر خالی ورق خورد چون فقط یه صدای مبهم اومد ورفت؟!!!با چند تا نوشته

هنوز نمی شه نظریه قطعی ای ارائه داد ;)

شابلوط یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 05:19 ب.ظ

بابا ما که خودمون کلکسیون خاطرات دپرس آور هستیم
تو هم نمک بپاش به زخممون خوب؟؟

شرمنده! دیگه سعی می کنم تکرار نشه...
حس دیگه٬ کاریش نمی شه کرد

رویا یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

اینا رو شاملو گفته ولی حرفه دل توئه مگه نه؟

حرف من
حرف رفیق من
حرف رفقای من
به قول شابلوط٬ همگی یه جورایی کلکسیون خاطرات دپرس آور هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد