لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

دیدارهای دوباره ۲

ساعت چهار قرار بعداز ظهر روبه روی در دبیرستان... با مهشب ساعت چهار و ربع بود رسیدیم. مطمئن بودیم که اگه هیشکی نیاد لااقل الهه و محبوبه که ما رو هم خبرمون کردن تشریف می یارن، اما خب نه اون دو نفر اومدن (که چند ساعت قبل قرار گذاشتن) نه اون بیست و چهار نفر که دو سه سال قبل... کنار مادی نشستیم و یه کم منتظر موندیم... سه ربعی می شد. یه گروه دیگه هم بودن که 8/8/88 قرار گذاشته بودن (سال بالایی ما)  تا ما اونجا بودیم چهار پنج تایی شده بودن... ناامیدانه و با نگاه غبطه گرانه ای به این گروه با معرفت راهی خونه شدیم توی راه نم بارون زد و تا جایی که از مهشب جدا شدم باهاش زیر بارون قدم زدم. مهشب اصرار کرد که برم خونه اشون اما خب پکر بودم و بی حوصله! فکر کنید کسی بدقولی کرده باشه عصر جمعه هم باشه بارون هم زده باشه (گفتم تا حالا از بارون بدم می یا؟ این جوری نبودما اما خب این جوری شدم، دوره زمونه است دیگه، آدما رو تغییر می ده) بنده هم با تمام این اوضاع تهنایی راهی رو که پنج دقیقه ای می شد سرو تهش رو به هم رسوند، یه نیم ساعتی زیر بارون قدم زدم و رسیدم خونه...



پ.ن: به زیر نم نم بارون تو خیابون؟! اندی بود دیگه؟ یادش به خیر اون روزا از اینا گوش می کردیم و زیر بارون یه چند ساعتی رسماْ موش آب کشیده می شدیم

نظرات 4 + ارسال نظر
رایان یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 07:48 ق.ظ

آخی!

خب اشکالی نداره. شما که صبحی حالتون رو کرده بودین. این یکی رو بیخیال.
تازه کیک آمریکایی هم خوردی که. :)

قدم زدن روی چمن ها و شنیدن خورد شدن برگهای پاییزی زیر پا و خیس شدن لباست زیر بارون بهترین اتفاق امروزم بود :)

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 06:18 ب.ظ

مدتها طول کشید تا یاد بگیرم قشنگی بارون یه چیز شخصیه و وقتی ازش لذت می بری نباید به هیچ کی فکر کنی..

یادته می گفتم خاطره مرده رو نبش قبر نکن. یکی از این موارد دوستی های از دست رفته است. شاید رمانتیک به نظر برسه که سالها بعد آدما رو حساب یه قرار قدیمی، یاد هم کنند ولی هیچی ثابت نمی مونه، حتی احساس آدما نسبت به هم.. تو هم بگذر و به دل نگیر..

می گذرم و به دل نمی گیرم :)

مهشب دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 08:16 ب.ظ

واقعا ماهی سیاه قشنگ گفتی به چه درد میخوره ادم دوستهای از دست رفتش را ببینه غیر از افسوس،حیف وآه از گذشته هایی که می تونست فرداهای خیلی قشنگ تری را رقم بزنه
(برای تغییر مهشب را سر هم نوشتم)

باتشکر از ماهی سیاه کوچولو و مه شب (؟) شاید هم مهشب (؟) شاید هم مه...

فریبرز سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://fariborzonline.ir

سلام...زیبا و لطیف می نویسی...لینک شدیُلطفا لینکم کن

سلام... این یکی زیاد لطیف نبود... به هر حال ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد