لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

اسمی به نظرم نیامد

وقتی حالم خوب نیست، یک سری جفنگیات میاد توی ذهنم، مثل جفنگیاتی که قبل از آن که بخوابی، در مرز خواب و بیداری به ذهن آدم می آید و کیف می کند که دارد خوابش می برد....فکر کنم وقتی این جفنگیات در خودِ خود بیداری به سراغت بیاید، اسمش را می گذارند هذیان! چند وقتی است که به هذیان گویی با چشم های باز دچار شده ام! 

 

پی نوشت: فشار عصبی بالایی حس می کنم، با خودم می گویم هی خاموشی... تو مرد راه نیستی! با این مساثل کوچک که آمپرت این چنین بالا می رود بعدِها با مساثل کمی، فقط کمی بزرگتر٬ کله ات دود می کند... 

 

آخ چه کیفی  می دهد پاهایت را روی میز بگذاری ، به صندلی لم بدهمی، دست هایت را از زیر زانوهایت رد کنی و تلق تلق روی کیبرد بزنی..

نظرات 9 + ارسال نظر
رایان پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:05 ق.ظ

بعدش هم صندلیت چپه بشه و با کله بیافتی زمین و وقتی پاشدی دیدی طوریت نشده دوباره پاهاتو رو میز بزاری و به صندلی لم بدی و ...
:)

آره اصولا صندلی ها به آدم ها وفادارترند تا آدمها به آدمها... ;)

رایان پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:06 ق.ظ

میدونم سوال خنده داری کردم ولی گفتم که تخصیره خودته از خودت چیزی بهم نمیگی . امیدوارم حرف بدی نزده باشم.
گل خدمت شما.

رایان پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:08 ق.ظ

خوشبحالت. تو وقتی حالت خوب نیست اینطوری می‌شی. من که همیشه دچار هذیان و جفنگیات هستم!

در مورد پی‌نوشتت هم غصشو نخور. ظرفیت آدما با بزرگ شدن مشکلاتشون بیشتر می‌شه. خداست. الکی نیافریده آدم رو که!! سیستمش انژکتوریه :)

اختیار دارید.
مصیبت که می یاد صبرش هم می یاد... اما انگار لغت صبر توی دیکشنری ذهن بنده هجی نشده!

زروان ازلی پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 07:34 ب.ظ http://sayeman.blogspot.com

سلام
هذیان یک شعر نابالغ است. تمام کسانی که من دیده ام همین حال عصبی را در این روزها تجربه می کنند . فضای سنگینی کل آدمها و ایران را گرفته.
( جمله اول عجب جمله ای شد یادم باشه بعد بگذارمش تو وبلاگم)

سلام
فکر نمی کنم ربطی به این روزها داشته باشه!

فرح جمعه 11 دی 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

تموم کن این دق دلی رو . اینقد به خودت سخت نگیر . حیفه شادابی و سر زندگیت نیست؟ فردا دیره خاموشی خیلی دیر . امروز زندگی کن . زندگی .

سعی می کنم٬ فرح جون :)

رویا جمعه 11 دی 1388 ساعت 11:39 ب.ظ

الان بهتری؟

هی بدک نیستم...
از این ورا؟!

رایان خصوصی سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 08:39 ق.ظ

کوشی؟‌ آر یو قهر؟

رایان خصوصی سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:32 ب.ظ

آره میتونم راحت باشم :)

آیکون بوس و بغل مجازی!!

آخه نبودی گفتم شاید حرفم برخورده باشه.

بازم از تورات و انجیل بنویسم؟ انگاری زیاد کسی رغبتی نداره به واقعیاتی که زندگیهامون رو به افتضاح رسونده.

رویا دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 12:16 ق.ظ

نه اینکه خودت خیلی از اون ورا؟؟

کی میگفت هستم٬ ولی خسته ام؟!
یه چیزی تو همین مایه ها ;)
به جون خودم می خونمت اما خب ذهنم یاری نمی ده، به رایان هم گفتم، نه برای پست گذاشتن نه نظر دادن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد