وقتی که چشم هایش به چشم های سرمه ای همیشه دیده نشده ی رفیقش می افتاد، درد می کشید چرا که حس می کرد، رنگ قهوه ای چشمانش محو می شوند و قطره قطره جوهر سرمه ای چشم های رفیقش را در چشم های خودش می چکانند.
با آن که وقتی از دستش داد انگار همه ی همه ی... همه ی همه ی به دست آورده هایش را از دست داده است، اما لااقل خوشحال بود که دیگر جوهر سرمه ای چشم های رفیقش برای همیشه بسته شده است، که دیگر درد نمی کشد.
روحش شاد هر چند من نفهمیدم!
مرسی...
راستی مگه شما هم امتحان دارید؟! ;)
شاید هم کسر خواب! =)
بله... متاسفم و به قول رایان روحشون شاد..
بر گرفته از ذهن نویسنده بود!
اما باز هم روحش شاد...