لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

با چشم های سرمه ای...

وقتی که چشم هایش به چشم های سرمه ای همیشه دیده نشده ی رفیقش می افتاد، درد می کشید چرا که حس می کرد، رنگ قهوه ای چشمانش محو می شوند و قطره قطره جوهر سرمه ای چشم های رفیقش را در چشم های خودش می چکانند.

با آن که وقتی از دستش داد انگار همه ی همه ی... همه ی همه ی به دست آورده هایش را از دست داده است، اما لااقل خوشحال بود که دیگر جوهر سرمه ای چشم های رفیقش برای همیشه بسته شده است، که دیگر درد نمی کشد.

نظرات 2 + ارسال نظر
رایان جمعه 25 دی 1388 ساعت 08:12 ب.ظ


روحش شاد هر چند من نفهمیدم!

مرسی...
راستی مگه شما هم امتحان دارید؟! ;)
شاید هم کسر خواب! =)

یامین شنبه 26 دی 1388 ساعت 01:26 ب.ظ


بله... متاسفم و به قول رایان روحشون شاد..

بر گرفته از ذهن نویسنده بود!
اما باز هم روحش شاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد