لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

آواز سوخته

هندی بود یا پاکستانی درست نمی دانم! اولش زمزه می کرد، سرم را که کج کردم تا درست بشنوم  با صدای بلندتری خواند... به غیر از چند کلمه ی دست و پاشکسته ی فارسی که در بعضی از مصرع ها به گوشم می رسید، چیز زیادی دستگیرم نشد! هر چه بود بیشتر از خیلی حرف ها و نقل ها حرف داشت و آدم می فهمید، نه آن که کلماتش را، حسش را بیانش را! سی دقیقه ای می شد به حرم زل زده بودم و محو خواندن زن هندی! به جای خودم و همه تنها برای او دعا کردم...!  

 

پی نوشت: هروقت کنار ضریح حضرت معصومه می روم همین جور است... دیگرانی را می بینم که دلشان بیشتر از من سوخته است... خجالت می کشم!

نظرات 5 + ارسال نظر
HELL LORD پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 02:25 ق.ظ

جای منم خالی

جای همه ی دوستان خالی :)

رایان پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 07:55 ق.ظ



قربون دل سوخته‌ت! آره آوازهای احساسی بیشتر از معنیش سوز و گدازش اثر می‌ذاره! مثل شور و هیجان دسته‌های عاشورا!

زیاد به دعات فکر نکن. در هر صورت برا هر کی می‌کردی زیاد فرقی نمی‌کرد!

زیارت قبول. چندوقت یه بار میری؟ ایندفه برا من کمی عقل بخواه شاید آدم شدم!

شما که می گی فرق نمی کنه پس چرا دیگه التماس دعا داری ;)
این سومین بارم بود که تا به حال رفتم...

رایان خصوصی پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 07:57 ق.ظ

در مورد تورات هم مینویسم چشم. در مورد حجاب یه چیزایی پیدا کرده بودم که گمش کردم. میترسم خیلی تند بنویسم!

در مورد گفتمان هم هر جور بگی در خدمتم. میرم تبریز. برگشتم مایل بودی بهت زنگ میزنم. به چیزی فکر نکن الا خوش بودن و لذت بردن از هر چیزی که داری.

رایان پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 04:17 ب.ظ

خب ظاهرا هر هزار سالی دو هزار سالی یه بار معجزه رخ میده. میگم شاید نصییب من شد!

باشه حالا که این قدر اصرار داری دعات می کنم =)

مه شب پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 06:32 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد