لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

یادم نمی آید.. فکر نمی کردم فراموش کنم!

خودم را به لحظه های بودنش عادت داده بودم!
چه توقعی وقتی میان من و او سال ها فاصله هست؟!
سال ها میان رسیدن دو صدا به هم که شاید سلام باشد و شاید چیز دیگری؟!
اصلا ببینم فکر می کنید هنوز دوست داشته باشد که بگوید سلام بعد از آخرین سلام گفته و نگفته شده اش؟!
وسط سلامش پریدم...
مست بود مست مست!!! (من احمق نمی فهمیدم!)
تولدش را تبریک گفتم. هه! عجب دل خوشی داشتم! خودش هم نمی دانست کی به دنیا آمده!
مجهول بود! مجهول الهویه! الکی جشن می گرفتیم.