لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

بی بهانه

امروز هم تمام شد

روز تولد تو بود که خودت هم نمی دانستی

و من تبریک می گفتم

حالا به جای آن که تو منتظر تبریک من باشی.. من منتظر تبریک خودم هستم به تو و هیچ وقت انتظارم تمام نمی شود..

این از همان انتظارهایی ست که شیرین است، مثل خودآزاری هایی که دلچسب است، 

تمام روز،هر لحظه به خودم می گفتم لابد تو را خدا الآن به پدر و مادرت بخشیده.. حالا چه فرق می کند که بعد از آن ها پیش کش چه کسی شده ای.. مهم تو هستی که تمام امروز جلوی چشمم بودی. مهم بودن توست.. بودن یک دنیا خوبی و مهربانی، بی ریا و خودستایی، چیزی که هیچ جا ندیده ام، مهم بودن تو در این دنیاست، حالا چه فرق می کند که کجای این دنیا!


چرا باید تمام هفت سال گذشته حالا برایم زنده شود

این هم جزء همان خودآزاری هاست دیگر

همان ها که هم شیرین است، هم دلچسب و هم بی دلیل