لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لاف عشق و گله از یار؟ زهی لافِ دروغ!

تمامِ "دوست داشتن" هامان مشروط شده

مشروط بر آن که باشم و باشی.. که اگر نبودی یا نبودم؛ دیگر نیست

مشروط بر آن که من تو باشم و تو من.. که اگر نباشی و نباشم؛ دیگر نیست

مشروط بر آن که دیواری میانمان نباشد.. که اگر بود، که اگر هست؛ دیگر نیست!

مشروط بر آن که....

تمام این شرط ها هم اگر باشد (که نیست) تازه آن وقت کمر به آزار کسی می بندیم که بیشتر از همه دوستش داریم!


پ ن: انسانِ ناطقِ دوپا، سر خودش هم کلاه می گذارد