لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

دیگه سودی نداره

حالا

من

با این همه

کاش ها چه کنم

.

.

.

.

یک هو یک جای راه می ایستی

به پشت سرت چشم می دوزی

و یک جایی از همان جاها

عجیب دلت برای خودت

خودٍ واقعیت٬ نه این خودٍ بی خودٍ دروغی

تنگ می شود