لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

غرور

سال ها پیش از این به من گفتی

که"مرا هیچ دوست می داری؟"

گونه ام گرم شد ز سرخی شرم

شاد و سرمست گفتمت "آری"

 

باز دیروز جهد می کردی

که ز عهد قدیم یاد آرم

سرد و بی اعتنا به تو گفتم

که دگر دوستت نمی دارم

 

ذره های تنم فغان کردند

که خدا را دروغ می گوید

جز تو نامی ز کس نمی آرد

جز تو کامی ز کس نمی جوید

 

تا گلویم رسید فریادی

کاین سخن در شمار باور نیست

جز تو دانند عالمی که مرا

در دل و جان هوای دیگر نیست

 

لیک آرام ماندم و خموش

ناله ها را شکسته در دل تنگ

تا طپش های دل نهان ماند

سینه ی خسته را فشرده به چنگ

 

در نگاهم شکفته بود این راز

که "نگاهم کی ز مهر تو خالی بود؟"

لیک تا پوشم از تو دیده ی من

بر گل رنگ رنگ قالی بود

 

دوستت دارم و نمی گویم

تا غرورم کشد به بیماری

زانکه می دانم این حقیقت را

که دگر دوستم... نمی داری... 

 

فکر کنم از سیمین بهبهانی باشه  

 

پی نوشت: غرور رنگیه که تموم احساسات آدم رو بی رنگ می کنه، تا جایی که حسش، درونش گم می شه!

نظرات 8 + ارسال نظر
من تنها تر از تو نیستم پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 04:00 ب.ظ http://arash-aref.blogfa.com

وقتی که عشق می ورزیم
حتی غرور را فتح می کند

بعضی ها با این که عاشقن مغرور هم هستن...
امان از دست این بعضی ها

میثم پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 11:10 ب.ظ

اول. دم سیمین خان گرم

بعدش این پ ن، خوب گفتی :)

اول. دم شما هم گرم
بعد مرسی

خانوم خانوما پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 11:12 ب.ظ http://www.dokhtarakvahamsarash.persianblog.ir

خیلی قشنگ بود. خیلی هم قابل درک بود.

تو زندگی هم خیلی قابل لمس

رایان پنج‌شنبه 26 دی 1387 ساعت 11:58 ب.ظ

پی نوشتت رو قبول دارم، ولی باید رفعش کرد. نباید اختیار رو داد دستش.

اختیار آدم باید دست خودش باشه نه عقل نه دل و نه غرور!
راستی عقل متعلق به کدومه؟

ماهی سیاه کوچولو شنبه 28 دی 1387 ساعت 01:21 ب.ظ

روزی که بهت می گه، با همه وجودش دوستت داره و این تو هستی که خسته می شی، با خودت می گی، من چه بی وفام!
و روزی که می بینی که با همه وجودت دوستش داری و اون هست که خسته شده، می گی، اون چه بی وفاست!

این بی وفاییش تو رو در خودت می شکنه. مچاله ات می کنه. دیگه قلبی برات باقی نمونده که غروری مونده باشه. همه شو، اون با خودش برده و تو جز اینکه بشینی و به جای خالیش زل بزنی و یادت بیاد که یه روز برات چها نجوا می کرد و به یادش اشک بریزی و اشک بریزی، بی هیچ امیدی که این اشکها سبکت کنه، چاره ای نداری
ولی بازم خوشحالی که حداقل وقت رفتنش دست خالی نرفت و این دل خائنتو که تو رو به سادگی به دام سرابی به اسم عشق انداخته، با خودش برده. دیگه یاد گرفتی، حتی اگر عشق دروغ نباشه، آدمهای دروغگو کم نیستند ولی تو دیگه از اون دروغگوها هراس نداری چون اولینشون دلتو با خودش برده و دیگه دلی برای فریب خوردن، همراه تو نیست!

ولی من با خودم می گم. ما چه بی وفاییم! باورت می شه؟
یعنی الآن هر دو مچاله ایم...؟
در ضمن کارمون از گریه گذشته به قول شاعر به آن می خندیم:(--->:)
الآن هم دلمون دست خودمونه... (باز جای شکرش باقیه)
دروغ هم می گفتیم اما دروغ گو نبودیم.
فریب نخوردیم. الآن هم برای همینه که صدای فاصله ها داره به فریاد تبدیل می شه*
راستی فاصله بهتر از واصله است. نیست؟

*و عشق صدای فاصله هاست(سهراب سپهری)

ماشنکا سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 09:20 ب.ظ http://remind.blogfa.com

امان از این غرور..
یه جمله جدیدن خوندم که فک کنم با یاداوریش میشه غرور رو سرجاش نشوند! :

هیچ وقت برای کاری که بخاطر دلت کردی خودتو سرزنش نکن

سرزنش....!
این جمله آدم رو به فکر فرو می بره...

رایان چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 11:51 ب.ظ

نه معلومه خوب سرت گرمه درس و مشقته !
موفق باشی.

و جمله‌ی ماشنکا ...
من میگم هیجوقت خودت رو برای تمام انتخابهای گذشتت سرزنش نکن.
همینی که میبینیش خودش کلی جای تقدیر داره!

مرسی
..............................
دست از سر این سر بردارید. چه قدر می زنیدش...

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 12:36 ق.ظ

وای این جمله ای که ماشنکا گفت، برای حال الانم عالی بود.
" هیچ وقت برای کاری که بخاطر دلت کردی خودتو سرزنش نکن"

دلم می خواد دیگه دنبال بهونه نگردم که بگم، خب چرا نباید سرزنش کرد؟!
نه ، نه . بزار بدون فکر بگم، این درسته. فقط چون آرومم می کنه!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد