لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

باور پوسیده

می دونی اینجا چه خبره؟ دلم رو می گم! می دونی چه قدر افکار با دلیل و اثبات و برهان دارن توش وول می خورن؟ می دونی اگه می گفتن این ها همه یه خوابه، همه ی این دلیل ها و منطق ها، چه قدر دلم خنک می شد؟ من می خوام وجود خدا رو بی دلیل بی دلیل خودم با چشمای خودم با احساس خودم حسش می کردم!
 

دلم می خواد یه پست بلند بنویسم که چه قدر افکارم پوسیده شده! چه قدر خوب بود اگه راحت می نوشتی که دوست داری تا ته کوچه ی شک بری و خودت با پای خودت برگردی. اگه راحت داد می زدی من می خوام به اونی که می گن هست همه جای همه جا یه جور دیگه برسم!

 

دور شدم از همه ی اون باورهایی که باید باورم باشه !