لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

بادام تلخ

بهترین بادام را می خوری. از شیرینی, اولی را نجویده دومی را به دهان می بری, بعد سومی و چهارمی و... مثلا به دهمی که می رسی دهانت پر از بادام های شیرین و خوشمزه است که زیر دندانت تلخی را می فهمی! تا می آیی به داد خودت برسی این تلخی به همه ی شیرینی ها ریسیده و کاری غیر از با عرض پوزش بالا آوردن برایت باقی نمی مامند! حتی اگر همه ی همه ی آن بادام تلخ را دور بریزی باز هم همه ی آن شیرینی ها تلخ شده اند! 

  

  

  

 


پ ن: به تشابه آدم ها و بادام ها پی می برم!