لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

فردا روز بزرگیست و امشب بزرگتر!

خواستم در رسای امشب و فردا پست بلند بالایی بنویسم اما خب یک بار گفته بودم و بار دیگر می گویم، دستم به نوشتن نمی رود!!! 

فقط همین که: 

می گویند دختر که رسید به 20 باید به حالش... 

بگذریم! 

بیایید همگی امشب به حال من بگرییم.همین یک امشب اشک هایتان را به من قرض بدهید!!!!

نظرات 15 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 08:57 ب.ظ http://axamoon.blogsky.com/1388/06/28/post-359/

چرا؟
من خیلی وقته که چشمه اشکام خشک شده. بخوامم نمیتونم بدم. شرمنده. بیخیال. مگه فردا چیه؟ میرسی به بیست؟ خیلیم خوبه. قدیمیا رو ولشون کن. مزخرف زیاد گفتن. دلم میخواست الان بودن و میدیدن که بیست تازه اول نوجوانیه.
اگر اینطوره که تولدت مبارک.

ای بابا من فکر کردم فقط منم که نمی تونم دیگه اشک بریزم.
بالا بروی پایین بیایی، گذشته باشی یا آینده!به هر حال اگر بخواهی دست بالا هم حساب کنی یک چهارم عمرم دستی دستی به باد رفت!!!!
همین طوره مرسی :)

شابلوط سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 10:00 ب.ظ

ای جان! بیست سالش شده بچه مون!
تولدت مبارک خوگشلم!!
چیکارت کنم دیگه تو هم بیا بغل خاله !

مرسی گلم :)

فرح سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

الهی بگردم تو هم که همسن دخمل خودم میشی
حالا چرا گریه ؟ تازه اول راهی . جوونی کنین و لذت ببرین
چرا جای قرض نوشتی غرض؟ دلیلش چیه؟
من اشک غرض نمیدم ولی یه سبد گل سرخ چرا
خوش باشی . فعلا

اوا خاک عالم دیدی؟! سوتی دادم؟!

نه بابا چرا تهمت می زنید درست نوشتم!!!!! (آیکون پینوکیو)

مرسی :)

رایان چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 12:03 ق.ظ

ایجانم

مبارکه!! انگار همین دیروز بود بهم گفتی ۱۹ سالته ها!!

یادته میگفتم خیلی از سنت بیشتر میفهمی؟ دهنم باز مونده بود!! حالا یکم دیگه بیشتر باز میشه!!

عقل خوبه. دردناکه ولی میچسبه. انشالا بازم عاقلتر بشی و عاقبت بخیر بشی خاموشی!!!

همیشه شاد باشی و تو زیباییها. گل گل صدها گل نثار شما.

جونت بی بلا
شادی خوب است! غصه بد!! (به همین سادگی)
ممنون از دعا

رایان چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

اتفاقا من عاشق دخترای ۲۰ ام!!

تو خودت نمره ی بیستی. تو مثه هیچکسی نیستی!!
:))

D;

رویا چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 01:15 ق.ظ

تولدت مبارک عزیزم..
ایشالله عروسیت

رویا خانوم ما برا عمر به باد رفته اشک می خوایم که ته کشیده!!
مرسی رویای عزیز :)

نایری چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

تولدت مبارک باشه خواهر گلم. به جمع ماخوش اومدی
D:
امسال تبریک تولدت یه مقدار متفاوت تر از هر سال شده. یه جورایی مدرن تر. تبریک "اینترنتی" من را پذیرا باش.

راست می گی تا الآن که کسی رو در رو تبریک نگفته یا اس ام اسی بوده یا تلفنی یا ببلاگی

ازت ممنونم :)

نایری چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

من خودم 15 روز دیگه اشک هام را شدیدا احتیاج دارم . اگه تا آخر امروز اشک اضاف آوردی به من هم قرض بده ;)

شما اشک هایت را باید ریخته باشی :))

ما که اشکی نریختیم همه اش مال شما =)

شاراد چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 04:03 ب.ظ http://sharad2.persianblog.ir

سلام
تولدت مبارک
پ.ن.: حالا حالا ها زمان هست برای گریستن. اگر نظر من را می خواهی فعلا تا می توانی بخند.

سلام
مرسی آقای شاراد :)

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 09:30 ب.ظ

ببین تو رو خدا چه عزاداری ای برای تولدش راه انداخته!!
ول کن این حرفهای بیخودو که دختر رسید به 20... البته منکه باور نمی کنم خاموشی ما اصلا در پی این اراجیف باشه.. اگه قرار به گریه کردن باشه، همراه با هر نوزادی که متولد می شه، بر تولدش در این دنیای درهم و وارونه باید اشک ریخت..

نقل خلاصه داستان لبخند خدا اثر جبران خلیل جبران، هدیه تولدت از طرف منه .. گل بنفشه چسبیده به زمین از مادر طبعیت گله کرد که چرا گل سرخ بلند و مغرور آفریده نشده. مادر طبیعت آرزوشو برآورده کرد و اون بعد طوفان از کمر شکست و در حال جون دادن، صدای ملکه بنفشه ها رو شنید که به بنفشه ها می گفت بنفشه کوچک فریفته هوا و هوسش شد و بخاطر بلند پروازی و غرور سقوط کرده.. بنفشه آخرین توانشو جمع کرد و سرشو بالا گرفت و به همه اون گلهای حقیر گفت،( اینجاشو کامل می زارم چون اصلش همینه) :
به من گوش کنید ای نادان های راضی و قانع که از طوفان و گردباد وحشت دارید . دیروز من هم مثل شما در میان برگ ها و شاخه های سبز ، قانع به آن چه قسمتم بود نشسته بودم . اما قناعت من هم چون دیواری بلند مرا از واقعیت زندگی جدا کرده بود . زندگی من با تمام آسایش و آرامشی
که داشت زندانی بود که دیوار های امن و امان داشت . من می توانستم مثل شما چسبیده به خاک زندگی کنم و منتظر بمانم تا زمستان از راه برسد و هم چون دیگر گل ها و گیاهان مرا در زیر کفنی از برف مدفون سازد . می توانستم مثل شما بی هیچ تلاش و کوشش و کشفی تازه و بی آن که نامعلومی را معلوم و پنهانی را آشکار کنم زندگی کنم و بمیرم . قبل از آن که چیزی غیر از آن چه تا به حال طایفه ی بنفشه ها دریافته اند ، دریابم . اما در سکوت یک شب شنیدم که عالم بالا به عالم ما می گفت : هدف از زندگی تلاش برای نیل به اسرار ماورای زندگی ست . پس بر خود شوریدم و عزم کردم به مقامی بالاتر از مقامی که داشتم برسم . از طبیعت خواستم مرا به گلی سرخ تبدیل کند و طبیعت خواسته ی مرا اجابت کرد . ساعتی بزرگوارانه در اوج زیستم . هستی را با چشم های گل سرخ دیدم زمزمه ی آسمان و عرش را با گوش های گل شنیدم و با برگ هایم نور را لمس کردم . اینک من می میرم . حال آن که در من چیزی ست که از این پیش در وجود هیچ بنفشه ای نبوده است . می میرم در حالی که از اسرار آن سوی محیط کوچکی که در آن زاده شده بودم ، آگاهی یافتم و هدف از زندگی همین است . »
آن گاه گل سرخ جان سپرد و در آن حال بر چهره اش نقش لبخندی آسمانی دیده می شد . لبخند کسی که به آرزوهای خویش دست یافته . لبخند فتح و پیروزی . لبخند خدا.."

زدی تو خال ماهی سیاه کوچولو =)

این شعر رو برای ماشنکا هم نوشتم: هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که، خدا هنوز از انسان ناامید نیست 'تاگور"

شرمنده کامپیوتر خراب بود دیر تونستم جواب محبتت رو بدم
یه دنیا تشکر :)

نایری پنج‌شنبه 2 مهر 1388 ساعت 02:18 ب.ظ

ای کلک! می خوای آمار نظرات پست تولدت زیاد بشه که نظرات پست بعدیت را غیر فعال کردی.



و اما در مورد شعر:
مثل همیشه بی نظیر.
بی اغراق می گم یکی از بهترین ها.

اما آخه چرا همیشه شعرات بوی غم میده. خدایی نکرده یه موقع دیدی سرنوشتت مثل صادق هدایت رقم بخوره ها..

ای ول آی کیو!!!

مرسی نایری عزیز
اما هدایت غم زمانه رو می خورد نه غم خودش رو!!!! هنوز مونده که چنین غم هایی بیاد سراغ ما!!!!

رایان جمعه 3 مهر 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

والا خصوصی بود ولی آبرومو بردی دیگه !!! لو رفتم! آیکون زبون !

والا نظرات رو بستن یه وقتایی برا یه نوشته ای بد نیست و شاید یه دلیلش اینه که نمیخای کسی چیزی بگه! ولی در عمل بچه ها میرن پایین تر و کار خودشون رو میکنن!! مثلا من اینکارو کردم دیدی که!! پس زیاد فایده ای نداره!
:))

شرمنده

آخه تاحالا از این کارا کردی! من که چیزی ندیدم که‌ آبروت بره ولی چشم می پاکمش :)

رویا شنبه 4 مهر 1388 ساعت 01:02 ق.ظ

مثلا حالا بشینی واسه عمر بهباد رفته گریه کنی برمی گرده بچه جان؟

من که برای برگشتنش گریه نمی کنم! از غصه ی رفتنش می خوام گریه کنم!
بابام جان اصلا گریه نمی کنم!

رایان شنبه 4 مهر 1388 ساعت 02:26 ب.ظ

آهان خصوصی رو میگی! فکر کردم نظرات رو بستن رو می‌گی!

آهان تا حالا چیزی شده بنویسم که آبروم بره! خب آره دیگه. وقتی خصوصی می‌نویسم برا خاموشی هر کی ببینه میگه اینههههه

خصوصی !!! ای جان!! رایان خاموش خصوصی!!

خب البته یه وختایی یه چیزایی خصوصیه! ولی من هر چیزی که ربطی به نوشته نداره و از این نظر دونی برا تماس با صاب بلاگ استفاده میکنم میشه خصوصی. همین.
نه نیازی به پاک کردن نبود. شوخی کردم.

ولی شده سوتی بدم چیزی هم بگم که کسی میدید آبروم می‌رفت!! مگه فکر کردی امازاده‌ای آغازاده‌ای چیزی هستم؟ :)

به هر حال که پاکش کردیم! :)

رویا شنبه 4 مهر 1388 ساعت 03:02 ب.ظ

بکن نکن..اصن به من چه...

رویایی خانوم این خده ناز نازی نبودی که!
یعنی مهم نیست چشای خاموشی خیس بشه :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد