لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

یک عمر برای این که قلبم بخوابد لالایی گفته ام

رایان می گوید: "نکنه روزه بردتت که آپ نمی کنی"

آره والله اگر بخواهم این روزها آپ کنم به منوال پایینی ادامه پیدا می کند تا 20 روز دیگر
روز اول: من گرسنه ام
روز دوم: چه قدر گرسنه ام
روز سوم: خیلی گرسنه ام
.
.
.
.
روزnام: از زور تشنگی گرسنگی را از یاد برده ام
الی آخر
(این آخری هم برای تنوع بود) 

  

 
چشمتان روز بد نبیند پریشب آمدم خیر سرم زود بخوابم (ساعت 1.5) مگر خوابم می برد دنده ی راست٬ دنده ی چپ٬ بالا٬ پایین چشمهایم را فشار می دادم٬ دست هایم را رویش می گذاشتم مگر می شد؟! سردردی سراغم آمده بود که خدا می داند.
چند وقت پیش می گفتند وضو برای کم خوابی خوب است رفتم وضو بگیرم که به مسح سر رسیدم یکهو یک قطره ا ی سرتق آمد روی پیشانی ام همین جور خودش را به پایین می کشید٬ وای که هرجا قدم می گذاشت تیری می کشید تیر کشیدنی! از آن تیرهایی که تا عمر دارم یادم نمی رود!
بعد هم رفتم بخوابم که یک لحظه احساس کردم روده ام دارد به قفسه های سینه ام می چسبد و سرم به سقف. البته به حالت خوابیده طبعا می چسبد به در و دیوار! 

این ها نشانه ی روزه داری ست یا این که دیگر به آخر رسیده ام و ترمز؟!