لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

کاریکلماتور

عذر تاخیر 

تا کتاب را دوباره گیر آوردم کمی دیر شد (یادتان اگر باشد یادداشت نکرده بودم) فعلا اینها را داشته باشید تا بعد  

  

  

  

 

 

به حال آبی اشک می ریزم که تشنه تر از ماهی ست 

 
نوزاد پشه به عروسک نیش می زد 

 
وقتی نوبت مرگم رسید عزرائیل خودکشی کرد 

 
بایک دست پرنده را محفوظ و با دست دیگرش بادبادک هوا می کرد 

 
پشه مهربان وقتی نیشم می زند خودش جایش را می خاراند 

 
بلبل ها را سرشماری کردم و به تعداد آنها گل در باغچه کاشتم 

 
زندگی یعنی من٬ تو٬ او٬ ما٬ شما٬ ایشان و باقی قضایا 

 
برای اینکهزحمت به دوش کشیدن جسدم را به کسی ندهم٬ در گورستان خودکشی می کنم 

 
آدم ساده لوح در بازار آهنگرها از سکوت تقاضای پناهندگی می کند 

 
وقتی سکوت را به حاصل جمع فریادها تقسیم نمودم٬ خاموشی جان سپرد