لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

حساب بی حساب


"وقتی خودمانی شدیم آن وقت است که باید فلنگ را بست و در رفت، که اگر در نروی آخرش کار به جاهای باریک می رسد یا آن که برایش تکراری می شوی و می روی پی کارت"  


این طرز فکر من است که تا الآن هیچ کس را، هیچ کس هیچ کس هیچ کس را ...
حتی اگر دستش گهگاهی بوی سیگار بدهد و حتی اگر صدایش از آن صداهایی باشد که لنگه ندارد، و حتی اگر... حتی اگر تک بزنی فقط به این امید که شاید لحظه ای کوتاه از تمام لحظه هایش برای تو باشد، هزار بار، شاید هم بیشتر با گوشیت تماس بگیرد و تنها کاری که می توانی بکنی سایلنت بگذاریش و فقط ویبره اش دستانت را بلرزاند و پشت خط، دلت را...