لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

غم زمانه که هیچش کران نمی بینم

من و خیلیای دیگه مثل من٬ معتقدن که سرنوشت هر آدمی نوشته شده و نمی شه تغییرش داد... 

اما شاید اعتقاد من یه جورایی با خیلیای دیگه فرق می کنه! 

هر وقت که از خدا چیزی می خوام و دست می برم به دعا کردن٬ با خودم می گم: "درسته که نمی تونم سرنوشتم رو تغییر بدم اما این خدایی که به قول فرح جون خدای دل منه! از همه چیز با خبره!!!" 

چه جوری بگم! یعنی اون موقعی که داشته سرنوشتم رو رقم می زده٬ می دونسته یه شبی مثل امشب٬ یه کسی مثل خاموش٬ می شینه و از ته قلبش یه دعایی می کنه و با صدای بلند خدای بزرگ دلش رو فریاد می زنه!!!!  

برای همین هم با جوهر قلمش به جای سیاهی یه جورایی با خط خوش می نویسه: "مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید" و اگه این دعا نباشه یعنی می دونه که در هیچ شبی هیچ خاموشی که بنده باشم دست به هیچ دعایی نبرده و با همون جوهر همون قلم می نویسه: " درد عشقی کشیده ام که مپرس/زهر هجری چشیده ام که مپرس"  

 

پی نوشت: شاید هم عنوان این پست رو برای مقدمه ی سرنوشت بنده نوشته باشه!!!!