لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

آواز سوخته

هندی بود یا پاکستانی درست نمی دانم! اولش زمزه می کرد، سرم را که کج کردم تا درست بشنوم  با صدای بلندتری خواند... به غیر از چند کلمه ی دست و پاشکسته ی فارسی که در بعضی از مصرع ها به گوشم می رسید، چیز زیادی دستگیرم نشد! هر چه بود بیشتر از خیلی حرف ها و نقل ها حرف داشت و آدم می فهمید، نه آن که کلماتش را، حسش را بیانش را! سی دقیقه ای می شد به حرم زل زده بودم و محو خواندن زن هندی! به جای خودم و همه تنها برای او دعا کردم...!  

 

پی نوشت: هروقت کنار ضریح حضرت معصومه می روم همین جور است... دیگرانی را می بینم که دلشان بیشتر از من سوخته است... خجالت می کشم!