لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

چشم های پشت سرم


 مودِ بی حسی و بعدش یه لحظه درد و رخوت، خوب که رسیدم به تهِ تهِ کوچه ی شک!! همون لحظه دقیقاً، یه دفعه پر می شم از یقین؛ که خوب می دونم این حسم هم دووم نمی آره و اگه به پوچی بعدش نرسم لااقل به بی خیالی تهش حتماً می رسم!



پ.ن: اگرچه منحنی آب بالش خوبی است.......!