لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

آآآآآآآآآآآآ

راه خواهم افتاد /باز از ریشه به برگ /باز، از "بود" به "هست" /باز، از خاموشی تا فریاد


"مشیری"


پ.ن: راه بسیار است

به خود آ

نه مرادم، نه مریدم، 
نه پیامم، نه کلامم، 
نه سلامم، نه علیکم، 
... ... نه سپیدم، نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...

حقیقت نه به رنگ است و نه بو، 
نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او، 
نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی 
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :

آنچه گفتند و سُرودند، 
تو آنی 
خودِ تو جان جهانی 
گر نهانی و عیانی 
تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرارِ نهانی
همه جا تو 
نه یک جای 
نه یک پای 
همه ای 
با همه ای 
همهمه ای
تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی، 

به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی ...

"مولانا"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد