وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ،
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.
.
نگفتم : عزیزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم
.
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ،
من آن را سد نخواهم کرد.
حالا او رفته
.
نگفتم :جاده بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشی ،
خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت
.
اما حالا ، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
پی نوشت: آقای عمو شلبی، "می گفتم هم نمی شنید"