نشسته بود پشت پنجره. نگاهم می کرد. نگاهش کردم. پرید. قمری بود. بلند شدم بگویم:
- تو به من نگاه می کنی من چیزی نمی گویم. من نگاهت می کنم می پری؟
تندتر پرید.
مثلِ لیلی است. هزار کار با تو می کند و یک کار ِ تو را بر نمی تابد.