لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

بالای بومی، کفتر پرونی شستت بنازم لیلی جان، خوب می پرونی..

نشسته بود پشت پنجره. نگاهم می کرد. نگاهش کردم. پرید. قمری بود. بلند شدم بگویم:

- تو به من نگاه می کنی من چیزی نمی گویم. من نگاهت می کنم می پری؟

تندتر پرید. 

مثلِ لیلی است. هزار کار با تو می کند و یک کار ِ تو را بر نمی تابد.