لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

کوره ی داغ، غوره ی باغ2

آدم هر جا پا بذاره و هر گوشه ای سرک بکشه آخر می بینه که جاش تنگه، کوچیک کوچیک.

توی آسمونا بین چند تا صورت فلکی بین منگنه گیر می کنه. روی زمین یه حصار دور خودش کشیده و اسمش رو گذاشته مرز و تازه بهش افتخار هم می کنه، نمی دونم حالا به اسارتش یا چیز دیگه ای... توی خونه اش یه جای آروم پیدا نمی شه که چند لحظه فقط برای چند لحظه از تعلقاتش جدا بشه، چشم هاش رو ببنده و به هیچ چیز فکر نکنه. توی اتاقش این قدر دور خودش رو شلوغ کرده که شتر با بارش گم می شه. تو کامپیوترش این قدر چیزهای چرند چپونده که برای دوتا چیز حساب جایی پیدا نمی کنه. موبایلش هم که چشم نخوره تبدیل شده به دوربینی که گاهی زنگ می زنه و اون قدر عکس های مسخره و کلیپ های مسخره تر توش ریخته که شاید سالی یه بار هم بهشون سر نزنه اما انگار شده جزو واجبات زندگیش، خسته شدم، دوست دارم یه تنهایی گیر بیارم و خودم رو رها کنم و یه لحظه آروم بگیرم و... آرزوی بزرگیه؟

به قول هدایت:

دنیا به این بزرگی کوره نصیب ما شد

           باغ به این بزرگی غوره نصیب ما شد