لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

مرگِ خوشبختی

صدایی از درونم پیوسته می آید

که من را با تمام سوگ های جهانی باز می خواند:

تو ای دخت خموش خنده روی چهره غم آلود

تو را با دست روزگار آخر چه بازی بود؟

 

 

پ.ن: تا دلی هست های و هویی هست. (فریدون مشیری)

پ.ن2: دل من کجاست؟ (خاموش)

 

 

پ.ن3:یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند، نمی شود گفت، آدم را مسخره می کنند.(صادق هدایت)