لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

دعا در حق خاموش

دو روز از تعطیلات رفت و من هنوز اندر خم یک کوچه به سر می برم!

یک دنیا کار ریخته رو سرم اما حس و حال نیست که نیست

دو تا ازدرس ها بدون این که تدریس بشه امتحان گرفته می شه (امان از این استادها) و من حتی کلمه ای از کتاب هاش رو نخوندم

یه تحقیق و سه تا پروژه که هیچی ازشون سر در نمیارمرو سرم ریخته که بیشتر نمرات درس ها از همین هاست و این یعنی بد بختی به توان n

تازگی ها هم که وبلاگِ کتابهایی که می خونمِ محسن رو پیدا کردم و خیال دارم بعضی از این کتاب ها رو بخونم! (چشمم روشن)

بعد بی خیال بی خیال تا نصفه شب بیدارم، تالنگ ظهر می خوابم و بقیه روز رو هم که مثلآً خواب نیستم در حال چرت زدن و خماریم!

یه این می گن زندگیِ ...

بگذریم فکر کنم تنها به دعا احتیاج دارم:

پس دست در دست هم دهید و برای بیچارگی خاموش چاره ای بیاندیشید و دعایی بفرمایید لطفاً