لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

تو خالی.

به نیمه ی پر و نیمه ی خالی نگاه می کنم! 

 

به نیمه ی پر, بلند می شوم و جلوی آینه می روم و بیشتر از هر روز آرایش می کنم و می خواهم راه بیافتم... دسته کلید را روی پیشخون جا گذاشته ام! برش می دارم, چشمم می افتد به لیوان 

نیمه ی خالی اش... 

جلو می روم. دستمالی برمی دارم و وحشیانه به جان صورتم میفتم... 

 .

 .

 .

پی نوشت: اگر از من می شنوید نه نیمه پر را ببینید نه نیمه ی خالی. هر چه که هست سر بکشید و راه بیفتید پی روزمرگیتان!!! 

 

و اگر از خاموش مفسر می شنوید نه تنها نیمه ی پر و نه تنها نیمه ی خالی! نیمه پر و خالی!