به نیمه ی پر و نیمه ی خالی نگاه می کنم!
به نیمه ی پر, بلند می شوم و جلوی آینه می روم و بیشتر از هر روز آرایش می کنم و می خواهم راه بیافتم... دسته کلید را روی پیشخون جا گذاشته ام! برش می دارم, چشمم می افتد به لیوان
نیمه ی خالی اش...
جلو می روم. دستمالی برمی دارم و وحشیانه به جان صورتم میفتم...
.
.
.
پی نوشت: اگر از من می شنوید نه نیمه پر را ببینید نه نیمه ی خالی. هر چه که هست سر بکشید و راه بیفتید پی روزمرگیتان!!!
و اگر از خاموش مفسر می شنوید نه تنها نیمه ی پر و نه تنها نیمه ی خالی! نیمه پر و خالی!