من می دونم که یه جای کار داره می لنگه
یه چیزی کمه یا نمی دونم زیادی زیاده
یا اصلا شاید همه چیز نباید این جوری باشه که هست
یه جور ناجوریه که هیچی جور نمی شه
که من اون چیزی که خودم می خوام نیستم
یا بهتره بگم خودم نمی دونم چی می خوام باشم ولی هرچی هستم اینی که هستم نمی خوام باشم!!!
خیلی دوست دارم یه روز مردونه با خودم تصمیم بگیرم و اینی که هستم دیگه نباشم! تمام ریز کارهام! از کل گرفته تا جز’! از فیزیک تا متافیزیک! از مکان تا فضا!!!! شاید اگه همه چیز رو تغییر بدم، همه ی همه چیز رو، بالاخره اون یه چیز شاید کوچولویی که باید تغییر کنه و نکرده و حالا اینی شدم که نباید باشم هم تغییر کنه!!!
پی نوشت: سد روخدونه هم باز شده! صبحیه آبش گل آلود بود اما دم غروب زیر بارون جریان داشت...! خوشحالم که روخدونه امون دیگه مرده رود نیست!
پ.ن: ناراحتم که ممکنه دیگه پلی به نام سی و سه پل نداشته باشیم!!!