لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

ذهن من، لبریز از صدای وحشت پروانه!

بهم گفت "داری فرار می کنی..."

آدم فراری همه اش پشت سرش نگاه می کند. آرام و قرار ندارد.

دوست دارم بشوم اویی که مدام به جلو چشم دوخته است

همانی که پروانه می گیرد.. همانی که اتفاقاً با هزار شوق هم می دود

هر دو می دوندها..

ولی شده ام پروانه ی مفلوک که هی بال می زند؛ که هی بال بال می زند!