لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

همه ی حرف های من

 

اومدم که بگم: "همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما یه دفعه... بمب!!!! همه چیز خراب شد" اِا ِا ِا ِ... اصلا چرا دارم این چیزها رو می نویسم

اومدم که بگم: "دوست داشتم همیشه همون جوری که هستم باورم کنن، باورم کنه..." نه این هم نبود خوب، یه جور دیگه می گم

اومدم که بگم: "داشتم اعتماد می کردم به همه کس و همه چیز اما یه اتفاق ساده ی کوچولو دیوار اعتمادم رو ..."بگذریم

اومدم که بگم: "چه قدر دوست دارم وقتی همه جا و همه روز، مجبورم تو چشم نامردا نگاه کنم، به راحتی دستهام رو بالا می بردم  و تمام قدرتم رو یه جا و یه لحظه جمع می کردم و ... این بارهم... نه نشد، نمی شه!

بهتره چیزی نگم، همین خیالات رنگین!!! ما را بس....