اومدم که بگم: "همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما یه دفعه... بمب!!!! همه چیز خراب شد" اِا ِا ِا ِ... اصلا چرا دارم این چیزها رو می نویسم
اومدم که بگم: "دوست داشتم همیشه همون جوری که هستم باورم کنن، باورم کنه..." نه این هم نبود خوب، یه جور دیگه می گم
اومدم که بگم: "داشتم اعتماد می کردم به همه کس و همه چیز اما یه اتفاق ساده ی کوچولو دیوار اعتمادم رو ..."بگذریم
اومدم که بگم: "چه قدر دوست دارم وقتی همه جا و همه روز، مجبورم تو چشم نامردا نگاه کنم، به راحتی دستهام رو بالا می بردم و تمام قدرتم رو یه جا و یه لحظه جمع می کردم و ... این بارهم... نه نشد، نمی شه!
بهتره چیزی نگم، همین خیالات رنگین!!! ما را بس....