چشم هام رو بستم کتاب رو باز کردم و چشم هام رو:
"تو زنی مردانه ای، سالاری و از مرد هم پیشی،
جامه ی جنست زن ست، اما
درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین.
کم مبین خود را که از بسیار هم بیشی.
گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین
مرد، یا سالار زن، باید بدانی این،
کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب
اهل غیرت رو زیش درد است
خواه در هر جامه، وز هر جنس
درد قوتِ غالبِ مرد است"
اخوان ثالث
یه نیروی خاصی گرفتم و با تموم وجودم حسش کردم. یه امید بعد از لحظه های نهلیسمی.
پی نوشت: عنوان این پست یکی از اصطلاحات خود اخوانه در شعر عزیز و پراز خاطره و معنا برای من : "قاصدک"