گاهی فراموش می کنم گذشته ام را، چون کارت ملی ام، چون کولی رنگ و رو رفته ام، چون جاکلیدی ام، چون تمام چیزهایی که باید کنارم باشند، با خود به کوچه و خیابان ببرم. گاهی فراموش می کنم که چه خوب می شد اگر... و چه خوب می شد اگر... یا کاش... . گاهی فراموش می کنم که همه ی این ها جمله های من بوده اند. همه ی این ها شامل همه ی رفتارها و فکرهای روزانه ام بوده اند. گاهی فراموش می کنم که امروز تاریخ فلان اتفاق است و چند روز دیگر تازیخ فاجعه ای ! گاهی فراموش می کنم... و چه قدر خوب است این فراموشی ها... و چه قدر آدم را آرام می کند و چه قدر دل آدم را قرص و چه قدر...
می شود آدم لحظه ای نفس کشیدن را، لحظه ای فکر کردن را، لحظه ای -تنها برای لحظه ای کوتاه- همه چیز را، همه ی بدی ها را -با تمام خوبی هایش- فراموش کند؟