لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

لابه لایِ لای لایِ دل

و ندا آمد لب بسته بپوی "سپهری"

ادامه ی بیهوده

 

 

وقتی که دهان را می گشایند و چشم ها را می بندند باز هم باید نوشت؟

وقتی که خودخواهی ها فزون بر انسانیت می شود باز هم باید نشست ؟

وقتی که خواب، دیده ها را نادید می کند و روح ها را گسسته از زنجیر، باز هم باید چشم فرو بست؟

وقتی که مستان عربده می کشند و هوشیاران خرد می شوند باز هم باید نوشید؟

وقتی که عشق را مضحکه می دانند و مهر را افسانه و خواستن را جنون و خواهش را شکست و دوری را حقیقت و سوختن را سرنوشت باز هم باید زیست ؟

وقتی که... به قول مصدق: "دگر کافی ست"!

ادامه مطلب ...